روز عباس باب الحوائج و آرزوی روز فرحت ما...
آی خانوم اکبری روضه میخواند...
در داغترین لحظه غوغای اشکها میگوید: حاجت نگرفته نری ها... اون حاجت مهمت رو نیت کن...
و من غرق خیال می شوم...
کنار خیابان ایستادم...
ایستادنم کمی مشکل است... بار سنگینی در آغوش دارم!
بچه ها می دوند و شیرینی میگیرند...
بوی گل و گلاب و اسپند....
سر بلند میکنم برای شکر...
زنی را میبینم که از طعنه زنندگان بود
در درگاهی پنجره گوشه پرده را به انگشت کنار زده و با بهت و خجلت نگاه میکند...
لبخند میزنم و میگویم:
دیدی بالاخره آقای ما هم آمد...
و هذا یوم فرحت به آل الله
برجعت الحسین علیه السلام
آی اون روز آوارگی ام به در خونه این آقا و آن آقا و این بانو و آن بی بی، تماشایی است
همانگونه که امروز در به در و آواره روضه هاشونم...
الهی بحق حسین
بحق جده
بحق ابیه و امه
بحق اخیه و اولاده
بحق اخته و اخیه عباس
و بحق شیعته و موالیه
اشف صدرهم و صدرنا بظهور و بحضور الحجه
آمین