شده یه اصطلاح از یه زبانی که زبانِ مادری یا محاورهایت نیست، بیفته تو دایره لغات و اصطلاحاتت و برات بشه یه حرفِ آشنا... یه ذکر... یک تکه کلام؟
سالها پیش رفته بودیم مشهد. تابستون بود و حرم غلغله. من تو ایوون طلا نشسته بودم رو به درِ حرم و جریانِ عبور و مرور زائرها رو نگاه میکردم.
یه خانم مسنِ آذری، کنارِ درِ طلایی حرم ایستاده بود و زیر لب زمزمه میکرد و اشک میریخت.
خادمایِ حرم، هر از گاهی میومدند و با چوبپَرهای سبزشون، زائرایِ سر راه ایستاده رو حرکت میداند. چند بار هم به این خانمه تذکر دادند که خانم جان، جلویِ در نَایست، حرکت کن. اما خانمه حرکت نمیکرد و همونجا وایساده بود.
تا این که خادما سیریش شدند و مدام با چوبپَر میزدند رویِ شونههاش و بلند بلند میگفتند: برو خانم.. برو دیگه... حرکت کن... یاالله...
همون موقع، خانمه صورت اشک آلودش رو از کنارِ درِ حرم برداشت و دستاش رو، انگاری که عزیزی رو نوازش میکنه، کشید رویِ دیوارهای حرم و با کلامی که غم و استیصال ازش میریخت، گفت:
آخه ایمام رضاجان... بوردان سورا هارا گِدّیم؟
خیلی وقتا شده وقتی میرم امام رضا و میخوام خیلی خودمو با مظلوم نماییِ یه آدمِ از همه جا بریده و هیچ پناهی جز حرم نیافته جا بزنم بهش میگم: سنه قوربان... هارا گِدّیم؟

پ.ن: امتحان کنین... اماما و حتی خدا، راز و نیاز کردن با زبانهای مختلف رو خیلی دوست دارند. مخصوصاً به زبان اونایی که باصفا و بیغل و غشَاند.