آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا» ثبت شده است

جایی رو ندارم، کجا برم؟

شنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۱، ۱۱:۰۵ ق.ظ

شده یه اصطلاح از یه زبانی که زبانِ مادری یا محاوره‌ایت نیست، بیفته تو دایره لغات و اصطلاحاتت و برات بشه یه حرفِ آشنا... یه ذکر... یک تکه کلام؟

سالها پیش رفته بودیم مشهد. تابستون بود و حرم غلغله. من تو ایوون طلا نشسته بودم رو به درِ حرم و جریانِ عبور و مرور زائرها رو نگاه می‌کردم.

یه خانم مسنِ آذری، کنارِ درِ طلایی حرم ایستاده بود و زیر لب زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت.

خادمایِ حرم، هر از گاهی میومدند و با چوب‌پَرهای سبزشون، زائرایِ سر راه ایستاده رو حرکت می‌داند. چند بار هم به این خانمه تذکر دادند که خانم جان، جلویِ در نَایست، حرکت کن. اما خانمه حرکت نمی‌کرد و همونجا وایساده بود.

تا این که خادما سیریش شدند و مدام با چوب‌پَر می‌زدند رویِ شونه‌هاش و بلند بلند می‌گفتند: برو خانم.. برو دیگه... حرکت کن... یاالله...

همون موقع، خانمه صورت اشک آلودش رو از کنارِ درِ حرم برداشت و دستاش رو، انگاری که عزیزی رو نوازش می‌کنه، کشید رویِ دیوارهای حرم و با کلامی که غم و استیصال ازش می‌ریخت، گفت:

آخه ایمام رضاجان... بوردان سورا هارا گِدّیم؟

خیلی وقتا شده وقتی می‌رم امام رضا و می‌خوام خیلی خودمو با مظلوم نماییِ یه آدمِ از همه جا بریده و هیچ پناهی جز حرم نیافته جا بزنم بهش می‌گم: سنه قوربان... هارا گِدّیم؟

 

 

پ.ن: امتحان کنین... اماما و حتی خدا، راز و نیاز کردن با زبان‌های مختلف رو خیلی دوست دارند. مخصوصاً به زبان اونایی که باصفا و بی‌غل و غش‌َاند.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۰۱ ، ۱۱:۰۵
سیمرغ قاف

اَنکبوتِ مُغدس

چهارشنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۳ ق.ظ

به گفته‌ی منتقدانی که فیلم را دیدند، این فیلم هیچ ارزش هنری ندارد.
در روایت یک ماجرای واقعی، صادق و وفادار به حقیقت نبوده. (تحریف)
سطح ساخت با وجود سوتی‌های بیشمار و مضحک در سکانسهای اون، بسیار پایینه.
صحنه‌ها هیچ شباهتی به امروز و آن روز! مشهد ندارد.
هنرپیشه زن برنده جایزه، کارنامه هنری کم ارزش و تُنُکی داره. (و صدالبته بودار!)

فیلم از نگاه تماشاگران، در لیست، از آخر، اول شده است! (بدترین فیلم از نگاه تماشاگران)

تهیه کننده نکبت آن (جیکوب جارک) یهودیِ صهیونیست است!!

با این همه، فیلم جایزه نقش اول زنِ جشنواره کَن (به قول دوستان: بِکّـَن!) را می‌گیرد.

چرا؟

چون جوائز اسکار و کن، لااقل برای ملتهای جهان سوم، فروشی‌ست و قیمت آن، شرف، هویت، اعتقادات، تَن و میهن است.

با این همه، در مقابل جواهر بی‌نظیری همچون امام رضایِ رئوف، فروشنده خسر الدنیا و الآخره که هیچ، نکبت الدائم ذی‌ضررِ مادام العمر خواهد بود.
و قلباً باور دارم هر که با سکوت یا بدتر از آن، تبریک، با این جریان همراهی کند، شریک در این خسران خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۱۳
سیمرغ قاف

چشمم همین که خورد به چشم حرم، گریست

سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۴۴ ق.ظ

 

سالها پیش بود که یه بیماری (مسمومیت دارویی) باعث شد یکی دو شبی مهمون بیمارستان باشم.
اونجا دختری بود 21 ساله و بسیار مهربون که به نظر می‌رسید جزء کادر خدمات بیمارستان باشه ولی در اصل یک بیمار فراموش شده بود که خانواده برای ترخیصش نمی‌اومدند.

طفلک صرع داشت و مُهر طلاق رو پیشونیش بود و جگرگوشه‌ی 6 سالش رو ازش گرفته بودند. شوهر سابقش کار و بار نداشت و حتی نمی‌خواست بچه رو مدرسه بفرسته.  خانواده‌ی فقیر خودش هم تمایلی به نگهداری از اون و بچه‌اش نداشتند.

یادمه بهش قول دادم با هم بریم مشهد پابوسی آقا
تلفن که نداشت، یه آدرس مختصر بهم داد که خبرش کنم واسه زیارت مشهد...

 

از بیمارستان مرخص شدم و مصمم بودم اون روزهای سخت رو فراموش کنم.

(تو بیمارستان لقمان بستری بودم و شبهای خیلی بدی رو در بین بیمارهایی که یا معتاد بودند یا خودکشی کرده گذروندم).

اون دختر رو هم به دست فراموشی سپردم اما روزگار بدجوری به یادم انداختش.

چند ماه بعد، یه روز تو اداره، صفحه ی حوادث روزنامه رو باز کردم دیدم توش نوشته: مادر 21 ساله ی مبتلا به صرع، دوری جگرگوشه شو تاب نیاورد و با فرو کردن چاقو در قلب خودش، خودکشی کرد...
اسم و آدرس همون دختر بیمارستان بود...

سوای از عذاب وجدان و حسرت اینکه چرا زودتر سراغش نرفتم و قولم بهشو وفا نکردم، گاهی به این فکر میکنم چطور میشه کسی چاقویی رو با شدت فروکنه در قلب خودش....

تا رسیدم به این روزها... دیدید آدم دستش میبره یا میسوزه فوری همون دستو گاز میگیره تا درد اول کمتر بشه؟
فرو کردن چاقو تو قلب هم درست مثل همون گاز گرفتن دست میمونه...
وقتی درد خیلی بزرگتر، کشنده تر و عمیقتری تو قلبته و صبرت لبریز شده و تاب و توانت نمونده، گاهی فقط چاقوی تیز و برنده چاره سازه...

خدایا پناه میبرم به تو
یا طبیب القلوب
ای چاره ساز بی چاره ها،
چاره ای بنما به درد بی امان قلبم

شادی روح «رحیمه» و همه ی خفتگان دیار خاموشی صلوات

 

علیرغم اینکه این متن در: نزدیک سحر لیله القدر 23 رمضان 1437 نوشته شده اما مناسب حال این روزهایم است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۹۸ ، ۰۹:۴۴
سیمرغ قاف