
دبیرستان شرافت پس از روزگاری باز هم دبیرستان شرافت خواهد بود، اگر لطف یا قهر روزگار شامل حالش نشود و نامش عوض نگردد.
دبیرستان شرافت پس از روزگاری، بیست سال، چهل سال، شصت سال، بیشتر و کمتر، تبدیل به ساختمانی قدیمی و فرسوده خواهد شد و آجرهایش، شعر سیاهی و تیرگی خواهند خواند.
درهای چوبیاش ریش ریش خواهند شد و پنجرههای شیشه شکستهاش، اسباب بازی کودک باد.
دیوارهایش، دیوارهایی که دفترچه خاطرات هزار سرمهای پوشِ1 اسیر رویاهاست، همان دیوارهایی که سخاوتمندانه با سینهای گشاده، نوشتههای بدخطی را در اختیارِ چشمان مضطرب سر جلسه امتحان میگذاشت2، آن زمان شکم خواهد داد و استخوانهای آهنیاش، پوک خواهد شد و این لغت نامه بزرگ تقدیر، که هزار واژه از امید و آرزوی دخترکان نونهال را در سینه خود دارد3، پیـــر خواهد شد و آرزوهای نوشته شده روی آن، زیر آوار مدفون خواهند شد.
و حیاط مدرسه... که امروز سرشار از شادی و زنگ خوشِ زندگی است، چون اوسنک گویی4 سالخورده، هر شب داستانی تازه از دلدادگی یاسهای سرمهای پوش را برای جوجه جغدهای خود خواهد گفت.
و از غصه تیرهایِ فراموشی، تورِ بازی وسط حیاط، اسیر تارهای عنکبوت خواهد شد.
و تختههای سبز کلاس، که با بیعدالتی تمام، به تختههایِ سیاه مشهور شدهاند، پس از سالها گچ خوردن، به سفیدی خواهند زد و اگر تا آن زمان، از آسم نمرده باشند، از دوری دستهایِ ما دق خواهند کرد.
هنوزم متحیرم که چرا به تختههای این همه سبزمون میگفتند تخته سیاه!

و گوش موزاییکهای کفِ کلاسها، از ســکــوت کـَر خواهند شد.
و آبخوریهای مدرسه، پس از سالها چکه چکه اشک ریختن، از تشنگی خواهند مُرد و قربانی آخر این دِرام، نیمکتها خواهند بود...
نیمکتهایی سرد و سوخته که باز هم سادهتر از سادگی، به انتظار زخمهای گرمی خواهند بود که سالها پیش، بر سینه پاکشان، نقش عشق را معنا کرد. تا همواره عِقدی از رویای دخترکی سرخ و تبدار، با خودکارهای بیجوهر بر گردنشان خودنمایی کند و من در جواب این سوال که: در آن روزها چه کسی در نمازخانه مدرسه دعا خواهد کرد: خدایا امروز از من فیزیک نپرسه، خدایا تو رو خدا امتحان نگیره میمانم!
آیا در آن سالها باز هم کسی در جامیزهای قراضه، برگههای امتحانی مچاله شده از خشم را خواهد یافت؟
آیا پس از بیست سال، چهل سال، شصت سال، بیشتر و کمتر، کسی زیر بوتههای گل نسترنِ حیاط مدرسه، پفک شور خواهد خورد و اشک شور خواهد ریخت؟5
آیا باز هم صدای شور و هیاهوی بچهها وقتِ تعطیلی مدرسه، خونِ شادی را در قلبِ مهربانِ شرافت خواهد ریخت؟
آیا بیست سال، چهل سال، شصت سال، بیشتر و کمتر، در هوایی سرد، کسی به روی شوفاژهای مُرده کلاس، دستهای گرمِ زندگیاش را خواهد چسباند؟
آیا تخته پاککنهای خیس، باز هم به دیدار گچهای رنگی خواهند رفت و آیا در آن روزها که میآید، دخترکی هراسان، دست بر سینه کاغذ سفید پاکیاش خواهد کشید و جواب سوالِ دلبستگیاش را از دوست خود، خواهد پرسید؟ و آیا دوست او، خود جوابِ سوال 16 سالگی! را خواهد دانست؟
آیا اگر در آن سالها که میآید، من به اینجا برگردم، کلاس پرخاطره 202 ساختمانِ جنوبی دبیرستان شرافت (که همه از این ساختمان متنفر بودند و من نه) مرا باز خواهد شناخت؟ و نیمکتی که امروز بر روی آن نشستهام، آن روزها که میآید، دستهای پیرش را به دستهای پیرم خواهد داد و تخته سبز، اگر همچنان باشد، عطر وحشت آن روزی که تمرین عربی را بلد نبودم، در طبله خاطرات گچآلودش حفظ خواهد کرد؟
و من... وقتی از کنار تور زمین بازی رد میشوم، صدای شادی روزی که تیممان (قرمزته!) برنده شد را خواهم شنید و یک نمرهای که دبیر متعصب و قرمز دوست فیزیک، صله وار! به ما داد را فراموش نخواهم کرد؟
و امروز که شرافت، یکی از آن دبیرستانهایی است که خیلیها آرزو دارند قدم به درون آن بگذارند6 و خیلیها به درس خواندن در آن به خود میبالند، آیا پس از سایه سالهایی بدون مرمّت و تعمیر، باز هم کاخ رویایی دختران کرج خواهد بود؟
و من آیا باز هم به بوتههای نسترن حیاط آن خواهم نازید و باز هم از صدای مرغ و خروسهای خانه سرایدار که مزاحم کلاسِ درسمان میشد، خنده خواهم کرد؟
و آیا هرگز به آن باز خواهم گشت تا در کلاسهایش به دنبال نوجوانی کوتاه خود بگردم؟7
آیا درهای مدرسه باز به رویِ بهارِ بودن باز خواهد شد و مرا به چهارراهِ حادثه عشق رهنمون خواهد کرد؟ و من باز هم در میان آزادگانِ شهرِ شرافت، شعر خواهم خواند؟8 و این مدرسه بهاریِ امیدِ امــیدِ ایران!!9 باز هم در خزان عمر من، بهاری و زنده و جوان و پُر امید خواهد بود؟
یا اینکه مانند من، در آن روزهایی که میآید، سنگینی بغضها و غمهایش را به روی عصایی تکیه خواهد زد و در سایه غبارآلود خاطرهها گم خواهد شد؟ 9
زنگ انشاء چهارشنبه مورخ 17 بهمن ماه 1375
سین.مریم.قاف - دختری از شرافت10
یاد همه اون روزها به خیر
دستخط من در آخرین روزهای مدرسه (سال آخر-دوره پیش دانشگاهی) با نام بردن از دوستانی که یک گروهِ خیلی صمیمی بودیم و الان از همدیگه بیخبریم!

پانوشتها:
- لباس فرم آن سالهایِ ما، سرمهای بود. مانتو شلوارهایی گَل و گشاد، با آستینهایی که حتماً باید مُچ یا دکمه محکم کننده داشت و مقنعههایی یک وجب زیر آرنج که دقیقاً تا روی شکم را میپوشاند و بهتر بود که هِد زیر مقنعه و چانه هم میداشت!
- تقلب مرسوم آن زمان، نوشتن روی دیوارها
- دخترها راز دلدادگی خود را روی دیوار مینوشتند یا میکشیدند! (قلب)
- اوسنک گو: قصه گو
- به یاد مهرنوشم... که روزی زیر بوته نسترن حیاط، با هم پفک خوردیم و او گریه میکرد...
- اون سالها که هنوز مدرسههای پولی! مثل قارچ سبز نشده بودند، شرافت، اولین دبیرستان نمونه مردمی شهر بود که بالاترین معدل دانش آموزی و بیشترین میزان قبولی در کنکور در دهه هفتاد رو داشت. در حوزه حکومتی انصاری (خانم انصاری به مدت نزدیک دو دهه مدیر مدرسه مون بود) بهترین معلمها و دانشآموزها جمع بودند و ورود به این جمع نخبه، علاوه بر شرط معدل و آزمون ورودی، پرداخت شهریه را هم به دنبال داشت. شهریهای که کمک میکرد تا امکانات و تجهیزات مدرسه، سرآمد و زبانزد کل مدارس کرج باشد.
- به جز یک بار برای دریافتِ اصل مدرک دیپلم و پیش دانشگاهی، هرگز به شرافت برنگشتم و با اینکه محل سکونتم در نزدیکی این مدرسه هست، فقط هر بار که از جلوی اون رد میشم، با آهی از حسرت نگاهش میکنم. چون شور و اشتیاق من به این مدرسه، بیشتر از بابتِ دوستها و معلمهام بود که دیگه نیستند! نه چهاردیواری و حیاط و نیمکتها.
- اشاره به موقعیت جغرافیایی مدرسه که در انتهای خیابان بهار، کمی بالاتر از چهارراه طالقانی و قبل از میدان آزادگان قرار دارد.
- مدرسه غیرانتفاعی پسرانه امید ایران که در همسایگی شرافت بود، را به شوخی، امیدِ شرافت میخواندند و پسرهایش متلکوار میگفتند: ما به امیدِ شرافت میاییم مدرسه!
- این انشاء رو در سال دوم یا سوم دبیرستان، سر کلاس نوشتم و سر کلاس خوندم. من همیشه کاندید خوندن انشاء بودم. هم معلمها هم بچه ها قلمم رو دوست داشتند. و این تنها انشایی هست که من از اون سالها نگه داشتم. (بقیه اش گم و گور شد.) یادمه برای معلم انشای این سالم که خیلی خلاقانه موضوع انشاء می داد، یک بار نامه ای نوشتم (موضوع انشاء اون روزمون نامه به معلم بود) بعد چنان شد سرانجام انشاء خونی من که همگی با چشم گریون کلاس رو ترک کردیم. (از نظر احساسی، من، معلم و بچه ها به گریه افتادیم. یک انشای آهنگین پر احساس نوشته بودم.)