یه پرنسس فضول
آدم تو کارگزینی کار کنه، چه چیزا که نمی بینه.
اومده اتاقم و یه عالمه شناسنامه گذاشته رو میزم، مال خودش و اهالی خونه شون.
ماشاءالله پدر مادرش در امر تولید نسل بسیار فعال بودند. کارخونه تولیدیشون سال 46 شروع به کار کرده و خاتمه اش سال 65 بوده. در این 19 سال، ده تا بچه تحویل جامعه دادند، به عبارتی هر دو سال یه دونه، اون آخرا سرعت رو بردند بالا، سالی یه دونه... 4 تاش پسر و 6 تاش دختر، همه هم زنده موندند! (نمیدونم شاید پِرتی و موتی هم داشتند که عمرشون به ثبت تو شناسنامه قد نداده)
حالا اینا به کنار، حتی اینکه برادرا همگی دخترای هفت هشت سال کوچیکتر از خودشونو گرفتند و برادر دومی دو تا زن داره و این در حالیه که دخترای ازدواج کرده شون همگی از شوهرهاشون چند سالی بزرگترند هم به کنار، نکته جالبِ این خونواده بزرگ و پرجمعیت اسم پدر مادرشونه.
مادره کمال و پدره نصرت!
توضیح بر عنوان نوشت: تا اومد اتاقم، بهم گفت: پرنسس! دیر که نکردم واسه ثبت نام؟ امروز تونستم شناسنامه هامونو بیارم
آقامون غیرتی نشه نوشت: همکارم خانومه... یه خانوم 12 سال بزرگتر از من که هنو مجرده.
اینو دیگه واسه چی گفتم، خدا عالمه
گریه گریه گریه😈😈
درد نگیری پرنسس😜