هذیانهای بیداری
سه شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۰۰ ق.ظ
امروزی که وجودم خون گریه می کرد، دلم یک چیز گرم خواست
یک چیز خاص
بلند شدم و از بوفه، نسکافه خریدم
تلخ و گرم، جرعه های خاطره هامونو مز مزه کردم
راستی میدونی خوشمزه ترین نسکافه عمرم اونی بود که با تو خوردم
بعد به خودم میگم: من کی باهاش نسکافه خوردم؟
یادم نمی آید چون هرگز من و تو با هم نسکافه نخوردیم
خوردیم؟!
۹۴/۱۲/۰۴