آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

خشم و هیاهو

چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ

من کلاً یه جوریَم که از بیشتر کتابها خوشم میاد. شعارمم اینه: هر کتابی، ارزش یکبار خوندنو داره.

تو هر کتابی هم بالاخره یه چیزی پیدا میشه واسه یادگرفتن. یک نکته‌ای، یه تلنگری، یه تأیید بر باورهای قبلیت، یه تأکید بر ارزشهات...

اینه که مثلِ یه گرسنه‌ی قحطی زده‌ی شکمو! میوفتم به جون هر کتابی که دستم بیاد و تا تهشو یک نفس میرم و تهدیگشم در میارم.

خیلیهام بهم گله می‌کنند که چه جوره هر کتابی رو ما میگیم خوبه، تو سریع میگی آره خوبه که بخونین. یعنی همه کتابا خوبند؟ (نه... همه خوب نیستند، اما خوندن همه شون خوبه. - به استثنای بسیار بسیار اندک کتابهایی که ادبیات حقیر و مستهجن دارند.)

تا به امروزم نشده، هیچ کتابی رو دست بگیرم و نخونده رهاش کنم. یعنی شاید به دلایل قهری، از خوندن کامل یک کتاب محروم شده باشم، (که اصلاً یادم نمیاد چنین اتفاقی رو، فقط میگم شاید یه درصد احتمالش باشه) مثلاً کتاب امانتی باشه و به زور ازم بگیرنش! ولی نشده که عمداً و با اختیار خودم، یه کتابی رو نصفه نیمه رها کنم.

اما امسال این طلسم شکسته شد. «خشم و هیاهو» کتابی که دو فصلش رو به زور خوندم و آخرش پرتش کردم کنجِ کتابخونه.

حالا البته قول نمیدم بعدها سراغش نرم‌آ. (نه که خودش قدرت جذب دوباره مو داشته باشه ها، این کرم خودمه که نمی تونم با کتابا این قدر صریح، نامهربون باشم!) ولی فعلاً جزء لیست رها شده‌هامه.

اینم یادداشتیه که واسه این کتاب نوشتم، وقتی هنوز تهِ کتابخونه شوت نشده بود و با بدبختی سعی می کردم ادامه‌اش بدم:

یه آدم دیوونه

از زبون یه آدمِ دیوونه

این کتابو نوشته!

تا یه آدم دیوونه مثل من بشینه بخونتش!

بعد اینجوریاست که تو باید از لابلای یه عالمه دیالوگ، که زمان و مکان گفتنشون مشخص نیست، داستان رو حدس بزنی!

آدم عاقلم دیوونه میشه به خدا.

فکر کن مترجم خودش اول کتاب گفته، چند جا از جملات کتاب رو خودمم نفهمیدم چیه! همینجوری تحت اللفظی ترجمه کردمشون!

یه دیوونه هم همین مترجمه است به خدا.

 

خلاصه نخونین جانم.. چه کاریه؟ اصلاً از کنارشم رد نشین. نگین نگفتیا.

 

وی همین امشب، به سراغ کتاب خواهد رفت....laugh

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی