آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

سال‌ها بود منو به یک مهمونی خانوادگی دعوت نمی‌کردند. به جرم اینکه به پسر کوچیک خانواده، که از بچگی عاشقم بود و خواستگار سمج دوران نوجوانیم، نه گفته بودم. بماند که ازم ناامید شد و زن گرفت، اما بعدِ ازدواج هم، باز چشم طعمی داشت که خانواده‌اش اینو خوب می‌فهمیدند. لذا بایکوتم کردند تا کمتر جلو چشمش باشم: تدبیر از دل برود هر آنکه از دیده برفت.

عروس، یکبار با زنی از محله‌ که از قضا دوست صمیمی مادرم بود و همه چی رو میذاشت کف دستِ اون، درد و دل کرده و گفته بود: تنها کابوس زندگیم سیمرغه، اون اگه نباشه، من خوشبخت عالمم، اما تا وقتی چشماش بازه، چشمای منم با نگرانی بازه!

فکر کنم واسه مردنم، خیلی دعا می‌کرد.... دعایی بی‌تأثیر!

کرونا که اومد، خیلی چیزها تعطیل شد. مثلاً همین مهمونی‌هایی که خدا می‌دونه چند نفر به واسطه اون، دل‌هاشون می‌شکنه، دورهمی کذاییِ خاندان مادری هم همینطور. اما حالا دوباره اون مهمونی برپا شده و همه بهش دعوت شدند. از کوچیک تا بزرگ،، از نزدیک تا دور،، از خودی‌ها تا غریبه‌ترها،، خاندان گسترده،، فامیل‌های جدید،، فامیل‌های قدیم....   بازم من، نه!

زیبا نیست؟ به بهانه‌ی میلادِ امامی که جدّ سادات خاندان هست، مهمونی گرفتن و دلِ دخترش رو شکوندن؟!

بی‌خیال$

برای مامان، اسنپ گرفتم که بره. بعد بهش زنگ زدم تا مطمئن بشم که سالم رسیده. با خوش‌حــــآلی‌یی که همیشه در جمعِ فامیلهاش داره جواب میده و میگه: میم جون (صاحبخونه) سلام می‌رسونه و میگه چرا سیمرغ جونو نیاوردی؟!

گوشی موبایل مامان، ولومِ صداش حداکثریه و مطمئنم که صدامو اطرافیانش خواهند شنید. میگم: نه که سیمرغ یه بچه چهار ساله است که بگیریش زیر چادرت و بی دعوت! هر جا رفتی ببریش!!

مامان، درجا طعنِ تلخِ کلامم رو می‌گیره و مثل همیشه، سعی میکنه اعمالِ فامیل‌هایِ موصوفِ به مومن بودنش رو ماست مالی کنه:
- چیزه... نه... میم جون می‌گه مگه چیزه... خوب بود میاوردیش... دعوت لازم نیست که!!!

از اون ور صدای میم جون میاد: اصلاً سیمرغ جون، از الان برای همه‌ی مهمونی‌ها دعوتی عزیزم!

تو دلم می‌گم: آره دیگه... سیمرغ پیر شد... فرسوده شد... افسرده شد و پژمرد.... حالا دیگه خطری براتون نداره!

پوزخند می‌زنم و یادم به خوابی میوفته که چند وقت پیش‌ها دیدم. تو خوابم، پسر کوچیکه که حالا کامله مردیه واسه خودش، زن دوم گرفته بود و کل فامیل افتاده بودند به هول و ولا....

پوزخند بعدی رو محکمتر می‌زنم. بالاخره اینم از ما کشید بیرون!

_________________________

پ.ن: خواب تو رو زیاد می‌بینم عزیزم... هنوز مثل اون وقتا با محبت و عاشق. نه... بهتره بگم: هر روز عاشق‌تر از دیروز.

ربط شود به پ.ن بالا: روح سعیده شاد.

پ.ن 2: اگه تو دل شکسته می‌خوایی، به این حال و روزم هزار بار شُکر... فقط بگو که تو می‌خوای...

پ.ن 3: دو ماه دیگه مهمونی توئه... تو رو خدا تو دیگه دعوتم کن... سه سال تبعید و سرگردانی تو این وادی بسمه عزیزِ جان.

پ.ن 4: خیلی سخته با گریه بگی خدایا شُکر.

پ.ن 5: تلویزیون می‌خونه: از مادر مجتبائیه،  از بابا کربلائیه، رو دستِ زین العابدین، سیدِ طباطبائیه
تولدت مبارک باباجانِ عزیزم.

آخرین پ.ن (به جون خودم): یه فامیلی داشتیم، یه فامیلِ دیگه رو که خیلی دور بود، همیشه تو مهمونیاش دعوت می‌کرد. اعتراضم می‌کردند که چرا اینو دعوت می‌کنی ولی مثلاً فلانی رو که نزدیک‌تره نگفتی، می‌گفت: آخه این زن، دل شکسته است (بچه نداره).
خواستم بگم اگرچه چنان فامیلایی داریم ما، ولی چنین فامیلانی نیز داشتیم ما.
خلاصه که حواسمون به همدیگه و علی الخصوص دل شکسته‌ها بیشتر باشه.

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی