آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

امروز از خیابونِ نوجوانیهام می‌گذرم...

به یاد همه اون روزهای روشن می‌افتم. با چشمانم دنبال قیافه‌های آشنا می‌گردم. سر کوچه مدرسه، یک هیأت عزاداری خیمه سیاه زده و عکس بزرگی از... بهــروز!  در یک قاب سرمه‌ای که با خطی روشن زیرش نوشتند: همیشه به یادت هستیم...

اشک‌های لعنتی فکر آبرویِ مرا نمی‌کنند... چادر را روی صورتم می‌کشم و می‌پرم تو اولین تاکسی که جلو پام ترمز کرده.

یک چهارراه جلوتر... یک قیافه نیمه آشنا می‌بینم. چشمهای سیاهِ خمار و بینی قلمی همانی است که بود... اما صورت استخوانی، شکسته شده... موها فلفل نمکی... لبها سیاااااااااااااه

با یک دستمال در دست... و خُماآآآآآر... تلو تلو خوران خم شده روی شیشه ماشین‌ها... آیا تو همان فریدِ شوخ و شنگی هستی که مشت مشت پسته خندان می‌خورد و چشمک‌هایش دل هزاران دختر در شوق و آرزوی را می‌لرزاند..؟

نگاهش به نگاهم می‌خورد. یاد روزی می‌اُفتم که خیلی جدی جلویم را گرفت و پرسید: امروز روز مادره، واسه مامانت چی گرفتی؟ و بعد خودش جواب داد: من که واسش یه بیست گرفتم تو درس نقاشی و مستانه خندید و من و همکلاسیم را هم به خنده انداخت. نگاهش در نگاهم کش می‌آید. آیا مرا شناخته؟ زیر لب می‌گویم: با خودت چی کار کردی پسر؟

خسته و نزار رو بر می‌گرداند و به سمت دیگری می‌رود. چراغ سبز شده است.

حجمی از درد در سرم می‌پیچد و قلبم از اندوه به هم ریزد. باید به خانه پناه برد و همه این لاشه‌های بدبوی به جا مانده از گذشته را دفن کرد... راستی بهروز را کجا دفن کرده‌اند؟ باید برایش فاتحه‌ای بخوانم، به جبران آن همه اسکورتی که از مدرسه تا خانه‌ام می‌کرد... به پاسخ محبتِ خاص و خالصش، و سایه بلند و امنش.

در آیه‌های حمد فرو می‌روم و به سر کوچه‌مان می‌رسم... زن جوانی دسته‌های یک ویلچر را گرفته و با مردی که روی آن نشسته در حالِ صحبت است. ترمز ویلچر را جلوی میوه فروشی محل می‌کشد و مرد را تنها می‌گذارد. تا مرد صورتش را برمی‌گرداند، آشناتر از بقیه، صورت نه چندانِ تغییر کرده‌ی دیـنو را می‌بینم که هنوز هم کپه‌ای از موهای روغن خورده‌اش به روی پیشانی افتاده... پاهایش را کجای گذشته جا گذاشته، نمی‌دانم؟!

شب است و فنجان چای در دست به صفحه تلویزیون خیره شده‌ام.

در شبکه سه‌یِ سیما! شاخِ شمشادِ شاهین فولاد، ترانه‌ای عاشقانه می‌خواند...

...تمام

 

 

و از نو آغاز...

اون روزایی که من یه غنچه‌ی نوشکفته در باغ نوجوونی بودم، مدرسه که می‌رفتم، شهر کرج سه تا جوون شاآخ داشت که بذر محبتشون تو دل خیلی از دخترهای اون روزگار پاشیده شده بود.

بهروز... قهرمان زیبایی اندام، قد بلند و هیکل خوش فُرم با صورت سبزه و اخم‌هایی مغرور که ...

فرید.. اون پسر شاد و شیطون، خنده رویِ خوش صورت و خوش قد و بالا و یه کلام: همه چی تموم

و یکی دیگه که اسم واقعیش یادم نیست اما بهش میگفتند: دینو... با خرمن گیسوهایی که یک وری روی صورتش می‌افتاد و شبیه هنرپیشه‌ها و خواننده‌ها بود.

اینها گل سرسبد بودند که دخترها برایشان سر و دست می‌شکستند. یکی هم بود که به زحمت خودش را در دار و دسته اینها جا داده بود که هیچ رقمه به گرد پایشان نمی‌رسید. پسری چاق و متوسط قامت از تهِ محله فقر که پدرش یکی از معروفترین معرکه‌گیرهای کرج بود.

کی فکرش را می‌کرد سرنوشت این سه، اینقدر گره خورده با درد و ناکامی باشد اما آخری، به جایی برسد که کسی فکرش را هم نمی‌کرد؟

نه بلندی قامت و نه موزونی هیکل و نه زیبایی صورت و نه حتی ثروت پدر مادر، هیچکدام به دادشان نرسید و شاید همانها بلای جان و باعث چشم زخمشان شد.

حالا اسم و رسم و توسنِ رامِ بخت، زیر پای آن پسرک معرکه گیر است، که خواننده شده، خواننده‌ای معروف...!

در شبکه سه‌یِ سیما! شاخِ شمشادِ شاهین فولاد، ترانه‌ای عاشقانه می‌خواند.

نون معرکه‌گیری انگار بیشتر بَهر داشت..

 

متن از من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۴:۳۰
سیمرغ قاف

برای مُـ‌ دیر

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ

اولاً که نام «مدیر» و مزایایِ مترتب بر اون رو که هر ماه تو فیش حقوقیتون دریافت می‌کنید، از کارِ من و امثالِ من دارید و الا که اظهر من الشمسه که نه تخصص، نه تجربه و نه حتی تعهدی در وجودتون هست که برای این پُست مناسب باشید. من اگه جایِ شما بودم، در چنین شرایطی، زبونمو کوتاه می‌کردم و دو دستی طرفِ مقابل رو میذاشتم رویِ سرم و یه کاری می‌کردم صداش در نیاد که گندِ کار من و ناشایستِ بودنم بلند شِه. منتهایِ مراتب، شما حتی در این خصوص هم ذره‌ای عقل و درایت و کیاست ندارید... خُب ندارید دیگه... چه می‌شه کرد.

ثانیاً بد نیست یه دوری تو کارتابل اداری‌تون بزنید و ببینید که چقدر دستورهای جورواجور، بعضاً غیرقانونی و کثیراً متناقض صادر می‌کنید. خیلی کارها رو به دیگران ارجاع می‌دید اما چند وقت بعد، از من پیگیری می‌کنید اونم با توپ پُر که چرا تا حالا انجامش ندادی. می‌دونی درسته که من در حیطه کاری خودم، عالمِ عامل محسوب می‌شم ولی خُب علمِ غیب که ندارم فلذا در مورد کارهایی که بدون اطلاع من به دیگران ارجاع دادی، نمی‌تونم کاری کنم.

خیلی وقتها هم بهت گفتم که این کار رو بده به من. اما از اونجا که خودت ذات خبیثی داری و تا لِفت و لیسی برات نباشه کاری انجام نمی‌دی، فکر کردی همه مثل خودت کافرند. اینه که در مقابل این حرف خیرخواهانه من، جبهه گرفتی و به زعمِ نادونِ خودت، کار رو سپردی به دیگری. و هر بار این دیگرها! از عهده کار برنیومدند و تو دست از پا درازتر دوباره برگشتی سراغ من. ولی خُب پُررو و بی شخصیتی دیگه... درسِ عبرتت نمی‌شه.

بگذریم...

آهان راستی، درخصوص اون ایرادی که بعدِ جستجوهای فراوون ازم گرفتی که چرا نامه بدون متن برات فرستادم تو کارتابل اتوماسیون، باید بگم که یک نامه رسمی نبود. یک فایلی خواستی منم برای رعایت سرعت در ارسال کار، اون فایل رو از طریق اتوماسیون برات فرستادم. ببین... من خودم ختمِ رعایت اصول در نامه‌نگاری‌ام. وقتی تو انگشتت تو پی‌پی‌ات بود ما دستمون تو کار تدریس آیین نگارش بود. دیگه واسه من دنبال عیبجویی نباش و گرنه رو می‌کنم که هر نامه‌ای که می‌نویسی اونقدری غلط غلوط املایی و انشائی داره که یه ضرب رفوزه‌ای آق مـُ دیر.

ضمناً شما هر وقت به تعادل فکری و روحی رسیدی که دستورهای متناقض و دمدمی صادر نکنی، درخصوص حیطه وظایف من تعیین تکلیف کن.

علی ایحال بنده با توجه به اختیاراتی که درخصوص نیروهای تحت سرپرستیم دارم، وظایف را تقسیم کردم. مگر اینکه افراد معرفی شده را از خدمت تحت امر اینجانب مرخص کنی و به تنهایی مجبور به انجام همه کارها بشم که در آن صورت، چون انجام همزمان همه این مقولات میسر نیست و کار با صرف زمان بیشتری پیش خواهد رفت، شخصاً شما مسئول پاسخگویی به مدیران و ذینفعان خواهید بود.

و در هر حال یک «اشتباه کردم چنین دستوری دادم» به سیستم بدهکار هستید.

کار با زورگویی غیرمنطقی و بی درایتی‌ها پیش نمیره جوجه مـُ دیرِ جِلفِ مُزلّف!

 

 

 

بعداً نوشت: چند روز پیشا فهمیدم که لقب «جِلفِ مُزلف» برای این مدیر تو اداره دهن به دهن می‌چرخه، درست مثل لقب «کَیانوش!» که به رئیس اسبق السابقین (که در بین دوستان وبلاگیم به نِفله مشهوره) دادم. «لقب دهنده به مدیران ریننده!» اسم سرخپوستی بنده :)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۶
سیمرغ قاف

امروز تولدشه... هفتِ هفت

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ق.ظ

نسترن منو اول بهار کاشتند
ولی هیچوقت دیگه سبز نشد و گل نداد

دلتنگتم.. نستر
گل پرپر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۱:۱۲
سیمرغ قاف

رضـــا و رئـــــوف

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ق.ظ

ساعت تویِ قلبم همیشه رویِ هشته

دلم تُندتُند تنگ میشه، واست هر روز هفته

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۰:۴۰
سیمرغ قاف

رموز آشپزی معنوی

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۹ ق.ظ

 

نکاتی ارزشمند برای آشپزی

اصل در آشپزی، وجود عشقه. پس با عشق آشپزی کنید و چه عشقی بالاتر از عشق خداوند و اهل بیت پیامبر.

قبل از طبخ غذا نیت کنید که این غذا رو نذری درست می کنید. می‌تونید هر روز هفته رو نذر امامی که اون روز متعلق به ایشونه بکنید. حاجتی هم که بابت این نذر درخواست می‌کنید سلامتی و فرج امام زمان باشه. این طوری هم ثواب نذری دادن رو بردید، هم محبوب دل و مورد عنایت و دعایِ خیر امام زمان و مادرشون شدید، هم هر روز خانواده‌تون غذای نذری می خورند که سراسر شفا و برکته.

ابتدا قبل از آشپزی وضو بگیرید.

هنگام وارد شدن به آشپزخانه بسم الله الرحمن الرحیم بگویید.

اگر دیدید کارهایتان زیاد است لاحول ولا قوه الا بالله بگویید یا صلوات بفرستید.

هنگام روشن کردن آتش اجاق گاز بگویید اللهم اجرنا من النار (یعنی خدایا مارا از آتش دوزخت دور کن).

هنگام استفاده از آب صلوات بر پیامبر صلی الله علیه و آله بفرستید تا از شفاعتش بهرمند گردید و از آب حوض کوثر بنوشید.

اگر از میوه و سبزیجات و گوشت استفاده می کنید بگویید اللهم اسئلک الجنه (از خدواند در خواست بهشت کنید).

هرچه را که با چاقو قطعه قطعه می‌کنید ذکر سبحان الله و الحمدالله را بگویید.

هر قسمتی از آشپزی می‌تواند روضه‌ای برای شما باشد. به یاد مصائب اهل بیت باشید و اشکی بریزید.

هنگامی که کارهایتان به اتمام رسید شکر خدای را بجا آورید.

و اگر خسته شدید اعوذبالله گفته و به خدا پناه ببرید.

با این کار، همیشه در حال ذکر خدواند هستید و کسی که در حال ذکر باشد، مانند کسی است که در حال جهاد است. شما هم آشپزی می کنید و هم جهاد.

به مواد غذایی که میخرید سوره کوثر و قدر بخونید تا برکتشون زیاد بشه.

در حین طبخ غذا آیه 35 سوره نور رو بخونید. هم غذا خیلی خوشمزه میشه، هم محبت بین افراد خانواده زیاد میشه، هم نورانیت دل میاره و هم اخلاق خانواده بیشتر میشه.

اللَّهُ نُورُ السَّمَوَتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَوهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِى زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَهٍ مُّبَرَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَّا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِى ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى‏ نُورٍ یَهْدِى اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَآءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَلَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَىْ‏ءٍ عَلِیمٌ

 

برای برکت غذایی که پختید هفت مرتبه سوره قریش بخونید.

همینطور خوندن 3 آیه اول سوره انعام، به تعداد 3 مرتبه هم مجرب است برای ایجاد برکت در هر مال و جانی. من خودم این سه آیه رو نوشتم و رو در یخچال زدم.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذِینَ کَفَرُوا بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ ﴿۱هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضَى أَجَلًا وَأَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿۲وَهُوَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَفِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهْرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُونَ ﴿۳

 

برای ایجاد محبت و اتحاد خانوادگی، به آب یا غذایی که همه اهل خانواده می‌خورند، سه بار سوره مذمل رو بخونید.

 

ان شاءالله که همیشه خوش روزی باشید یاعلی- التماس دعا

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۹
سیمرغ قاف

دلم میخواد کارتون ببینم

دوشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ق.ظ

اون مزرعه‌ای که گفتم نزدیک اداره است کلیک

و توش گندم کاشته بودند

الان توش بلال کاشتند

و کاکل‌های زردش نشونه نزدیکی فصل برداشته

حالا هر صبح که از کنارش رد می‌شیم

با اشتیاق نگاهش می‌کنم و هر لحظه منتظرم یه رامکال از توش بیاد بیرون

ولی فی الواقع فقط سگِ ولگرده که اون لالولا پرسه می‌زنه!


 

یعنی بچه‌های الانم از دیدن رامکال خوشحال می‌شن؟

 

اینم رامکال تو بغل استرلینگ در مزرعه ذرت (همون بلال خودمون)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۸ ، ۱۰:۵۸
سیمرغ قاف

 میگه: جدول پیشینه تحقیق فصل دو رو تو براش نوشتی؟

 میگم: کمکش کردم!

 میگه: فصل سه و چهار و تحلیلاشو تو براش انجام دادی دیگه... خودش گفت!

 میگم: خب همه آمار رو میدن بیرون!

 میگه: اما فصل پنجمم تو براش نوشتی... می دونم! لحنت رو میشناسم!

 

 میگم: ای بابا استاد، گیر نده بهش... اصلاً کی میاد اینا رو بخونه؟ کدوم مدیری میاد پیشنهادها رو عمل کنه؟ کجا اومدن طبق نتایج یه تحقیق، یه روالی رو درست کنند؟

 سر جدت بذار فارغ بشه بعدِ هفت ترم!

 

 سری تکون میده و تو دلم میگم: همه اون چیزایی که یادمون دادید، به چه دردی خورد؟

 مملکت ما اینه... یه مملکت شخمی!

 

 پ.ن: حسین، دفاعیه خوش و خدا به همرات
 پ.ز (همون پُز دادن): همکلاسی بودن با من، خوش‌ترین سعادتِ تحصیلی دنیاست، خدایی. جزوه که می‌نویسم، بعد تایپش می‌کنم. کتاب که می‌خرم، بعد خلاصه‌اش می‌کنم. همه رو مفت و مسلم میدم به همه. تا بتونم واسه بچه‌ها از استادا امتیاز می‌گیرم، چون محبوب اساتید هستم، حرفمم بُرش داره. خلاصه از هیچ کمکی دریغ نمی‌کنم. با یک چهارم وقت و هزینه‌ای که تو دانشگاه‌های زپرتی لازمه تا درساتو پاس کنی، تو بهترین دانشگاه خاورمیانه در کنار من فارغ میشی. (متقاضیان همکلاسی بودن با من، برن تو صف، خودشیفته‌ی پُز دهنده‌یِ خرخونِ عشق تحصیل هم خودتونین! خودممcheeky)

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۳۱
سیمرغ قاف

و اشتیاق تب آلودِ بام‌های بلند...

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ

هسی و پجی...

دو جایی از جغرافیایِ جهان که متعلق به من است

که در عین دوست داشتن، دوستشان نمی‌دارم!

یکی محله کودکی تا نوجوانی‌هایم... شاهد تب‌های شب آلود!!!

یکی اداره‌ی محلِ کارم... مأوایِ سوخته‌ای پر دود!!!

 

و هیچ مفهومی در دنیا، بیشتر از این دو کلام، مرا آزار نمی‌دهد و به وحشت و اضطراب نمی‌اندازد.

حالا از لطف غدّار زمانه!

شبها خوابهایم (تو بخوان کابوسها) ملغمه‌ای‌ست از هسی و پجی  :((

 

دعانوشت:

مرداد هم چون تیر، چون خرداد            ماه‌هاست که در مضایقِ حصرم!

یا رفیق و یا شفیقِ رحیم                    فُکَنّی از حَلقِ المضیق یا ربّم!!

 

زِ  رویِ      پنجره من، خیال او    پر    زد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۶
سیمرغ قاف

می روم...

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ب.ظ

 

این روزها در ذهن آشوب‌زده‌ام، این کلام می‌پیچد: اینک شما و وحشت دنیایِ بی علی علیه السلام

کاش من نیز، همچون جدّم، سربلند از این رفتن باشم

و آزاد و رستگار از دنیایِ این ثقیفه‌ای مسلکان

 

ای پدر آسمانی من

یا علی جان

ای بوتراب

یا امیرالمومنین

یارِ زهرایِ رسول

دست دخترک شکسته از قدر ناشناسی‌هایت را بگیر

و فُکَّ الباب...

یا قاهر العدو     یا والیَ الولی     یا مظهرالعجائب و یا مرتضی علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۴:۳۳
سیمرغ قاف

کاشکی بودیو میدیدی زندگی چه سوت و کوره!

دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۲:۱۳ ب.ظ

کاش امروز تابستون نبود

یه روز پاییزی تو اون سالهای دوری بود که من دانش آموز بودم...


کاشکی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۲:۱۳
سیمرغ قاف