آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

ریاست‌های توالتکی!

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ق.ظ

 

 

بابت کلمات خارج از ادب، عذرخواهی می‌کنم. اگر زیادی حساس هستید، نخونید.

 

قبلش یه مقدمه بگم تا بهتر در جریان قضیه‌ای که اسمش اینقدره بدبوئه! قرار بگیریم.

 

اداره ما، علیرغم اینکه در خیلی چیزها کمبود داره و جزء نواحی و ادارات محرومه، اما از حق نگذریم از حیث بعضی چیزها، زیادیم داره! و خودکفا محسوب میشه.

یکی از این چیزهای زیادی، توالت یا همون سرویس بهداشتیه.

کلاً هرجای پژی که سَرَک بکشی، یه سوراخی هست که سرش سنگ توالت گذاشتند و منتظره تا تو بری بشینی و با خیال راحت، ب... (اجابت مزاح کنی!)

بماند که برخی از اتاقهای کاریش هم در حقیقت توالتی بیش نیست، بس که ملت توش می... (ولش کن بابا، بحث فلسفی شد!)

در بین تمامی توالتهای پژی، یکیش هست که با اینکه مالی نی، اما خیلی طرفدار داره. حالا اگه از هرکی بپرسی چرا؟ میگن که چون این مستراح، طبقه همکف واقع شده (بر خلاف بقیه که زیرزمین طوری هست) و ماها همه پادرد داریم و اِل و بِل... اما من میگم که این دلیل اصلی محبوبیت مستراح کذایی نیست. بلکه دلیل اصلیش اینه که سالیانِ ساله، درِ این مستراح قفله و تعداد معدودی که کلیدش رو دارند، میتونند ازش استفاده کنند.

فرویدِ کوفتی گفته بود هرکیو از هرچی منع کنی، حریصتر میشه، حکایت این مستراح هم همونه.

حالا یکی نیست بیاد بررسی کنه، چرا در این مستراح قفله و چرا باید فقط تعداد محدودی ازش استفاده کنند. تو این قضیه، یه دلیل محکمِ منطقی نهفته است که از چشم همه، از جمله روسای پژی پنهان مونده و فقط زمانی چشمشون به حقیقت امر وا میشه که یک دل سیر تو پژی بِرینَن و وقتی دارند خبرشونو میبرن، تازه میفهمن که عِه قضیه این بوده!

 

با این مقدمه، نظر شما رو به تاریخ ده سال گذشته پژی در حوزه ریاست و توالت! جلب می‌کنم.

 

اواخر سال 88 بود که رئیس گوخیک! اومد پژی. لازم به ذکره که اسامی تغییر یافته اما به شدت به اسامی واقعی، از نظر تلفظ آوایی و معنایِ معنایی! شبیهه. مثلاً همین رئیس گوخیک، (گوخیک به طالقانی یعنی کسی که شکمش مثل گاو میمونه و خیلی دَله و پرخوره) اونقدری از پژی خورد که گابی از کلاه قرمزی نخورد. میگن الانا نصف جنگلهای شمال مال اونه!

داشتم میگفتم، رئیس گوخیک که اومد، دستور داد توالت مذکور، بازگشایی بشه. به دو روز نکشید، بوی گند تمامِ پژی رو گرفت، تازه فهمیدن چه گ.ه.ی خوردن! دستور دادند توالت پلمپ شد.

چندماه گذشت و با رایزنی‌های صورت گرفته، جماعت کلیددار، مجدداً مجاز به استفاده از مستراح مذکور شدند. همه چی داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت که رئیس گوخیک رفت و رئیس بادَوی! جاشو گرفت.

بادَوی آدم بدی نبود، اما به شدت تصمیمات باد دار! می‌گرفت. یکی از خانم‌هایِ همیشه معترض رفت پیشش و تو یه جلسه رسمی داد کشید: چرا امور اداری (ما رو میگفت) واسه خودشون توالت اختصاصی دارند و من باید برم زیرزمین بشاشم؟

حالا بگما، توالت‌های زیرزمینی، هیچ مشکلی از نظر بهداشت و تمیزی و امکانات ندارند. فقط نمی‌دونم چه مَرَضیه ملت گرفتارشَن (همون مرض فرویدی!) که حتمنی باید از اون سر پژی بکوبند بیان سمتِ ما، خودشونو تخلیه کنند و برن!

اینجوریا شد که بادَوی هم دستور به آزاد شدن مستراحه داد و وقتی یکی دو روز بعد، بویِ گند، بالا زد، تصمیم گرفت ریشه‌ای و اساسی مشکل رو حل کنه!

این شد که به معاونش، نِفله! (که معرف حضور خیلی از دوستان هست و رئیس سابق الاسبقین منه) دستور داد که توالتها رو بالکل بازسازی کنند. یه چندماهی کار طول کشید و چند ده میلیون ناقابل خرج شد و مستراح مذکور تبدیل شد به سرویس بهداشتی... کُلَنی شیک و تر و تمیز و به روز، مجهز شده به توالت فرنگی و با افزایش تعداد اتاقک‌های خصوصی!

اونقدری مستراحه باکلاس شده بود که دیگه اصلاً نمیشد بهش گفت مستراح، باید کامل و دقیق صداش میزدی: سرویس بِهداشتی اُر تویلِت!

از خوشی مستراح قشنگمون دقایقی نگذشته بود که ناغافل دیدیم ای دادِ بیداد، جهت این سنگ توالتا رو به قبله است و چون پول‌های زیادی خرج شده بود و دیگه نمیشد کاریش کرد، در یک تصمیم مشترک المنافع همگی تصمیم گرفتیم سرِ سنگها، اندکی مایل بشینیم و زاویه جیشمونو تنظیم کنیم و با این تغییر موضع، این مشکل هم مثلاً حل شد.

آمــّا مهم اون مشکل اولیه بود، که همچنان باقی موند. سرویس شیک و پیک و در بازِ کذایی، باز هم تاب نیاورد و بویِ گندش بالا زد.

این بار خیلی جدی، درش رو بستند و روش اطلاعیه چسبوندند: سرویس بهداشتی خراب است!

خرابی سرویس مذکور، من یکی رو خیلی با مشکل مواجه کرد. چون موقعیت اتاق اداری ما یه طوریه که نزدیکترین سرویس بهداشتی زیرزمین به ما، از جمله شلوغ‌ترین و پرترافیک‌ترین سرویسهای اداره است. گلاب به روتون، منم که راست روده! هر وقت می‌دویدم سمت مستراح، اشغال بود.

از سوی دیگه، این سرویس، دقیقاً روبه روی نمازخونه قرار داشت و سر ظهرها، واسه وضو گرفتن، غوغایی بود.

یک روز رفتم پیش رئیس اون وقتم! و بهش گفتم: میشه کلید این مستراح قفله رو بهم بدی؟ من قول میدم ازش استفاده اون شکلی! نکنم. فقط سر ظهرا توش وضو می‌گیرم. طرف خیلی شیک و مجلسی گفت: خرابه عزیزم... آب نداره!! (عزیزم گفت، فکر بد نکنید، خانوم بود!)

حالا بماند که بعدِ چند وقت، سر و کله بعضیا پیدا شد که یواشکی کلید داشتند و از سرویس استفاده می‌کردند. کسانی که اصلاً در محدوده اون سرویس اتاقشون نبود ولی نور چشمی بودند دیگه!

دوران نورچشمی بودن این جماعت هم سپری شد و مدیر جدید دیگه‌ای سر کار اومد. اولِ کار، برای اینکه خودی نشون بدیم، رفتم پیشش و کلید مستراح زنونه رو طلب کردم. اونم بی حرف و حدیثی، تقدیم کرد.

مِنبعد بود که از اون سرویس استفاده کردم تا الآن.

حالا رئیس گاوَندی! کمتر از یک ساله که رئیس پژی شده.

صبح اولِ وقتِ شنبه که اومدم اداره و طبق معمول، اولین جایی که میرم سرویس بهداشتیه! دیدم که بَه بَه... سرویس عجب خوشگل شده. یه گلدون این طرف سمت خانمها، یه گلدون اون طرف سمت مردا، یه گلدون درخچه‌ای بزرگ هم جلوی در! فقط بدیش اینه که موقعیت مکانی مستراح، از نظر نور و هوا! طوریه که شک ندارم گلدونها به یک هفته نرسیده پژمرده میشن.

از اون طرف هم، در سرویس‌ها چارطاق باز بود. اولش گفتم شاید نظافتچی یادش رفته قفل کنه اما بعدش خبر رسید که نه خیرم! رئیس جدید دستور داده سرویس‌ها باز باشه...

حالا روز از نو و روزی از نو

ما هم که از دورِ باطل این تصمیمات و دستورات روسا، بالکل سِرّ شدیم، دستمونو گذاشتیم زیر چونه‌مون تا ببینم کی گندِ مستراح بالا میزنه و باز هم درش رو می‌بندند و ما رو به چه کنم چه کنم گرفتن کلیدِ جدید می‌ندازن. آخه یکی نیست به این روسا بگه، اول دلیل قفل شدن مستراح رو بپرس، اگه قانع نشدی، بازش بذار.

و اون دلیل اینه که چاه سرویس این قسمت، مشکل اساسی داره، ریشه‌های عظیم و ضخیم چندتا درخت قدیمی توش گیر کرده و استفاده بیش از حد محدود از اون، باعث بالا زدن چاه و کثیفی و بوی گند میشه!

اما کدوم رئیسیه که اینو بفهمه... زمانی میفهمه که دیگه کار از کار گذشته...

 

یه این مستراح رو واسه ما نگه دارین راحت توش بشاشیم... مرسی.. اَه

 

ریاست آفتابه توالت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۸:۵۸
سیمرغ قاف

ای امان از خرداد پر حادثه

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۲ ق.ظ
دوباره امسال تکرار شد!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۲۲
سیمرغ قاف

برای سمیرا

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

پُر از انرژیه

خوش بین به زندگی

واقع بین به سختیها

از هر چیزی لذت می بُرد

خودِ خودش بود

بی شیله پیله

ساده

شاد

مهربون

امیدوار

پرتلاش

نجیب

قدردان

آسون گیر

اگه بخوام خوبیهاشو بشمرم، تا ته این پست کم میارم

با اینکه ندیدمش (از نزدیک)

و با اینکه ارتباطمون به این وبلاگ نویسیها خلاصه می شد

اما هر وقت میخوندمش خوشحالیش به منم سرایت می کرد

تا اینکه آخرین پستهاش بوی غم گرفت

بویِ نایِ ناامیدی

بویِ خستگی

 

توی دلم گفتم: ازدواج تو رو هم افسرده کرد جانم؟

ولی باز ته مَه های خیالم امیدوارم که خوش حال باشه

 

مدتیه نیستی سمیرای من؟ باز کجا بی خبر خونه تو عوض کردی و آدرس ندادی؟

دعای خیرم با توست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۴۱
سیمرغ قاف

شکوهِ یک گندمزار

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۰۴ ق.ظ

 

خب خیلیهاتون احتمالاً بدونید که من از اداره محل کارم تقریباً بیزارم

یعنی خیلی اذیت میشم بابت وقایع این اداره

ولی به قول معروف چاره چیه، باید ساخت

بعضی وقتها برای اینکه خودمو آروم کنم می‌شینم و خوبیهای اطرافمو میشمُرم

حالا اندر مزایای این اداره یکیش اینه که مکانِ فیزیکی اداره مون در بَرّ و بیابونهاست

درسته از امکانات دوریم و بعضاً به خاطر همین دوری دچار زحمت میشیم

اما حُسنش در اینه که از آرامش و هوای خوب بیشتری برخورداریم

و اینکه...

اطرافمون پُره از باغات و زمینهای کشاورزی

که در چهار فصل سال، مناظر زیبایی دارند

و حس خوب رویش گیاهانی که از ابتدا تا انتها شاهدش هستیم

 

 

یکی از این زمینها، یه گندمزار بزرگه که هر صبح از کنارش رد میشیم و من غرقِ زیبایی و شکوهش میشَم

فکر کن از وقتی که زمین خالی و شخم خورده است... تا وقتی دونه می پاشَن و کلاغها توش عروسی می گیرن!

تا دونه ها سبز میشند و جوونه هاشون سَرَک می کشند

تا قداشون بلند میشه و خوشه می بندند...

تا هر روز می بینی که رنگشون عوض میشه و برشته تر و طلایی تر می شَن...

همه ی اینها رو تو شاهد هستی و در این معجزه طبیعت شریکی

اینها رو نوشتم تا یادم نره اداره مون، خوبیهایی هم داره

که من اگه بخوام ناشُکر باشم، فراموششون می کنم!

 

خدایا به هرچی دادی شُکر

و به هرچی مدبرانه ندادی شُکر

 

 

شعر این عکس از خانم رزیتا نعمتی است، البته با اندکی تغییر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۹:۰۴
سیمرغ قاف

بوی نمِ دل

چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۲۸ ق.ظ

دلم نم کشیده آقا!

اینو حتی تو خوابهای دیگران هم میشه دید...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ خرداد ۹۸ ، ۰۸:۲۸
سیمرغ قاف

فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۵۴ ق.ظ

قُربانَت گـَردُم
تو که به احوال من آگاهی. چیزیو نمی‌تونم اَزَت پنهان کنم، پس این فرار از روزه های مصلحتی رو بر من ببخش.
و چون بندگان خوب و روزه دار درگاهت میزبان این ضعیف بیمار هم باش
خدایا... به همه اونهایی که دلشون با روزه داری و اطاعت فرامین توست و تنشون همراهی نمیکنه سلامتی عطا فرما
یا محب التوابین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۴
سیمرغ قاف

اللهم العن ظالمین و نجنّا منهم

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مادرم میگه: دعات میکنم...
تو دلم میگم: دعا شدم و اینه حالم...
وای به اون روز که دعایی نباشه و
وای به این نفرین شدگان هر روز
هرچند ظاهر امر این طوریه که روز به روز بلند جایگاهتر و طغیانگرتر میشن...
مست از صبر خدا توسن ظلمشونو میتازند

پ ن: جاذب همه گوه ها برای نشستن بر صندلی مدیریت: اسم با مسمایی برای اداره ما

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۳۴
سیمرغ قاف

این گنه کار ناامیدو می‌بخشی؟

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

خدایا یه زمانی دعا کردنات (دعا به درگاهت کردنها) زود جواب میداد
نماز حاجت خوندنات آرامشی عطا میکرد و گشایشی در پی
نماز شبهاتو که نگووو... معجزه ای بود در عجز و زاریها

اما به موازات اینکه صبر ما کمتر و وسعت فتن بیشتر شد، تو مهلت بیشتری دادی... و دست روی دست نگاه کردن گذاشتی
خدایااین بنده هات دیگه بی حیا و پررو شدند و نگاه تو شرمنده شون نمیکنه
خدایا توان ما از دست رفته
به کی قسمت بدم کاری کنی؟

پ ن: هر شب با ناامیدی به سجاده بندگیت مینشینم و دست دعایم با یاس بلند میشه
اما هیچ کورسویی نیست...

مرا یارب نمیخواهی؟!
گناه از تو... اگر نفرین به این دنیای بد کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۱
سیمرغ قاف

افتخـــآر

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۲۶ ق.ظ

به تاریخ 28 اردیبهشت 98
افتخار مرد
همون که هر وقت یادم میاد، داشت میخندید
و ابروش با یه حالتی که پشتش انفجاری از جک و لطیفه پنهان بود، بالا میرفت
و چشماش برق میزد
و شوخیهای کلامی از نوع دخترهای عهد بوقی می کرد!
درسته هیچوقت اوضاع مالیشون روبه راه نبود و به قول معروف: گنجشک روزی بودند
اما مادر میگه: شوهرش مرد خوب و بی آزاری بود. فقط میموند این قحطی چرک دست
که افتخار برای اونم راه حل داشت
زدن به در بیخیالی
و خندیدن...

یاد جورابهای توری که لاکچری ترین چیز زندگیش بود بخیر

 

حتی وقتی سرپناهشونو برای دارو درمان شوهرش فروختند
بازم کم نیاورد
اشکال نداشت... مستاجری میکرد مثل تمام سالهای گذشته... تازه خونه دار شده بود و دلبستگی به چندتا آجر نداشت

اما شوهرش که مرد
چندرغاز بازنشستگی که کفاف اجاره و خرج خونه رو نداد
وقتی مجبور شد سربار دختر بزرگترش بشه و زیرزمین خونه اون بشینه (آخ که چقدرم طالقانیا از سربار دوماد شدن بدشون میاد)
وقتی به خاطر نداری، برای عملِ کمرش به رفتن به یه بیمارستان درپیت تن داد و بعدش خونه نشین و افلیج شد
وقتی پسرش طلاق گرفت و با یه نوه آلاخون والاخون همون زیرزمین سرباری! شد
اون وقت بود که افتخار دیگه نخندید...

عیادتش تو این چندسال آخر زندگیش برای منی که ازش فقط خاطره لبخند داشتم عذاب آور بود
و حالا افتخار مرده
با لبخندی کج و کف آلود
طوری که انگار به دنیا پوزخند پرنفرتی زده و گفته: هی بی وفا تف بر تو!

 

پ ن: غم مادرم که هم فامیل و هم صمیمی ترین دوست بچگی، نوجوونی، جوونی و پیری‌شو از دست داده سنگینه
غم افتخاری که سالهای آخر عمرش رو نخندید، برای
 منم سنگینه...

 

فاتحه ای نثار روح ان شاءالله خندانش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۲۶
سیمرغ قاف

باورت میشه امروز، تو بلاگفام پُست گذاشتم؟

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ

خدایا

از اونا که موز میخوان

و سیب پرت می کنند اگه نخری

از اونا...

از اونا میخوام!


پست بلاگفا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۳
سیمرغ قاف