فانتزی کادو تولد امسال
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ
دیشب باز رفته بود به اون خونه... از خواب که پریدم، سریع رفتم دنبالش... وسط حیاط و سر چاه خاطرات متعفن نشسته بود و گریه می کرد...
ای دیوونه، باز که اومدی جاهای ممنوعه...
دستشو گرفتم، پس زد... به زور بلندش کردم، غرّید... کشیدمش به دنبال خودم و هق هقش بلند شد...تو تختخواب که برگشتیم، سرشو گذاشتم رو سینه ام و گفتم: مگه قرار نبود دیگه اونجا نری؟ جوابمو نداد ولی همچنان گریه میکرد. موهای وِز وِز شده از نمِ شبگردیهاشو نوازش کردم و گفتم: خب دیگه بگیر بخواب....
لالا لالا روح ساده.. که دنیا آزارت داده..
روح کوچولو.. روح دیوونه.. دیگه نرو.. به اون خونه...
و بعد بلند شدم که واسه سحر خواب نمونم، با روحی خسته و به خواب رفته
بابا نوشت: دلم برای بابا تنگ شده :`(