آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۲ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

حضانت آرتین، رسماً به خواهرش سپرده شد

شنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۳۲ ق.ظ

 

دختر نوزده‌ساله‌مان را یک هفته قبل از عروسی‌اش، داغدار پدر، مـادر و برادر می‌کنند،

بعد در دامان سیاهِ خون‌آلودش، آرتین کوچک و زخمی را می‌گذارند تا فاطمه، یک شبه، «مــادر» شود!

خیالی نیست...

فاطمه‌های زهرایی ما، از همان بچگی هم مادری بلدند

خیالی نیست...

آنچه نهایت تهدید شماست، آرزوی ماست،

که مرگی که ابوالهول پیوسته در تعقیب شماست، به ما که می‌رسد، می‌شود: شهادت و مفهوم آن «سعادت» است و عاقبت به خیری

خیالی نیست... می‌گذرد

امـّا تُف به شعار زن زندگی آزادی‌تان

ننگ به منش جنگ... جن...گی... جاک...ی‌تان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۱ ، ۰۹:۳۲
سیمرغ قاف

انّا لله... آری همه مالِ خداییم

و انّا الیه راجعون... و چه خوش روزی که به سوی صاحب خود برمی‌گردیم.

 

پاییزِ دلبر و زیبا بار دیگر با غداری و ستم‌پیشگی آمد، و با ناخن‌های هزار رنگش، چنگ به چهره‌ها کشید...

این بار در ماهِ آبان... در ماهِ تولدِ تو... تو را از ما گرفت.

انا لله و انا الیه راجعون

واژه‌ها سنگینند و خیس... به زبانِ خشکِ ته حلقوم، می‌چسبند.... معانی از آن هم خشک‌تر و سوزان‌تر...

چه‌ بد بیاری هستم من... بعدِ نسترنِ به گِل نشسته در بهار... حالا باید خبرِ سکوتِ همهمه را در خزان بیاورم!

و در این پرسشِ عمیق، گیر کنم که چرا اینقدر داغِ دوست می‌بینم؟

منِ بدبخت سیمرغم و آنها یک به یک پر می‌کشند....

آری... همهمه جانِ من... همیلای قشنگ و صبورم هم پر کشید.

پر کشید و در آغوشِ پر آرامشِ پروردگارش جا گرفت. بعدِ ماه‌ها پنجه در پنجه شدن با دیوِ سرطان... حالا از همه دردها... آسوده... خوابیده!

 

او که زندگی‌اش مزین بود به صبوری... به خیرخواهی... به خیر رسانی... به نان آوری

بر لوح مزارش خواهند نوشت: آرام جایِ دختری صبور و آرام.. که خسته از همه دردها در این خاک خفته است.

تولد: هشتم آبان ماه.... تولد دوباره: (تاریخ خاکسپاری-یک روز بعد از وفات) هشتم آبان ماه!

انگار از سلیقه، تمیزی، مرتبی و خانمی‌اش کم می‌شد اگر اینقدر تاریخ‌ زندگی‌اش کامل و رُند نبود!

در روزهایی که بیماری، نامردانه و بی‌وقفه بر پیکر ظریف و لرزانش می‌تاخت برایش نوشتم:

تو همیلایِ صبورِ منی... صبور عین اسمت....

و خوب میشی... عینِ فامیلیت!

و خوب شد همیلای من... با خفتن در این گورِ تنگ! از همه‌ی دردها رهایی یافت و هرچه غصه بود، گذاشت برای ما...

عزیزکم آرام بخواب... بخواب و تا صبح قیامت، در بارش رحمت و مغفرت پروردگارت آسوده باش...

خدای تو بیدار و همیشه زنده است.

و ان‌شاءالله که جای‌گاهِ ابدی‌اش در زیباترین نقطه جنت الهی باشد.

بدرقه کنیم رفیقِ بامرامم را با خواندن سوره‌ای از قرآن و صلواتی و دعایِ خیری

آری... انا لله و انا الیه راجعون

و اینبار همیلای من الی ربها راجعون.

عزیزم اینجا خفته: بهشت سکینه کرج، قطعه 28، ردیف 5، شماره 89

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۱ ، ۱۵:۲۰
سیمرغ قاف