آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۱۹ مطلب با موضوع «پژی» ثبت شده است

جاریِ پاییز

پنجشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۹ ق.ظ

 

این جمله از کیست؟   «گذشته‌ رو وِل کن، تویِ جاری باش»

1) گاندی                  2) کوروش                3) مادام ترزا               4) همـیلا

 

 همیلاجانم، دختر آبان و عاشق پاییز بود. حالا که پاییزِ شورانگیز، در همه جا خودشو دلبرانه به رُخ کشیده، دَم به دقیقه، دلتنگی برای این نازنینِ سفرکرده‌ در همه‌ی وجودمون جاریست.

 چند شب پیشها، دوستی خوابشو دیده. بهش گفته: «همیلاجان، ببین درختا زرد شدن و همه جا چقدر قشنگه! حیف که تو نیستی تا با هم تو محوطه قدم بزنیم و حالشو ببریم»

 همیلا در جوابش گفته: «گذشته‌ها رو وِل کن، تویِ جاری باش!»

 و «جاری» چه تعبیر قشنگی برای حالِه. حالِ در حال گذر.... که باید قدرشو بیشتر از اینها دونست.

 روحت شاد، دخترکِ فیلسوفِ زیبایی پسندم

 در این روزی که چهلمِ پر کشیدنِ توست...!

 

محوطه اداره‌مون... هزار بار اینجا با همیلا قدم زدیم و چه خنده‌هایی لابلای این درختها خاطره کرده!

عکسها ازمن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۹
سیمرغ قاف

مجنون کله رنگی اداره ما

يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۴ ق.ظ

بیـد، آشفتگی گیسوانش را رنگ کرده، یک حنایی آمیخته با خردلی، روی سبزیِ بی‌دریغِ برگهایش

در نقل پاشی آسمانِ خدا، سماع می‌کند... و کاج، پشمک زده از برف، موقرانه او را می نگرد و بر سربرگهایش بشکنی ریز می‌شکند.

تمامِ زمین و زمان به رقص و چرخش درآمده‌اند....

بــــرف می‌بارد و شُـکرها بین آسمان و زمین، هـــا می‌شوند.... یک هایِ گرم و دلپسند و کمی هم عاشقانه.

 

قاب پنجره اتاقم: امروز... برف... خرگوش‌ها در خواب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۴
سیمرغ قاف

برای مُـ‌ دیر

دوشنبه, ۸ مهر ۱۳۹۸، ۱۰:۲۶ ق.ظ

اولاً که نام «مدیر» و مزایایِ مترتب بر اون رو که هر ماه تو فیش حقوقیتون دریافت می‌کنید، از کارِ من و امثالِ من دارید و الا که اظهر من الشمسه که نه تخصص، نه تجربه و نه حتی تعهدی در وجودتون هست که برای این پُست مناسب باشید. من اگه جایِ شما بودم، در چنین شرایطی، زبونمو کوتاه می‌کردم و دو دستی طرفِ مقابل رو میذاشتم رویِ سرم و یه کاری می‌کردم صداش در نیاد که گندِ کار من و ناشایستِ بودنم بلند شِه. منتهایِ مراتب، شما حتی در این خصوص هم ذره‌ای عقل و درایت و کیاست ندارید... خُب ندارید دیگه... چه می‌شه کرد.

ثانیاً بد نیست یه دوری تو کارتابل اداری‌تون بزنید و ببینید که چقدر دستورهای جورواجور، بعضاً غیرقانونی و کثیراً متناقض صادر می‌کنید. خیلی کارها رو به دیگران ارجاع می‌دید اما چند وقت بعد، از من پیگیری می‌کنید اونم با توپ پُر که چرا تا حالا انجامش ندادی. می‌دونی درسته که من در حیطه کاری خودم، عالمِ عامل محسوب می‌شم ولی خُب علمِ غیب که ندارم فلذا در مورد کارهایی که بدون اطلاع من به دیگران ارجاع دادی، نمی‌تونم کاری کنم.

خیلی وقتها هم بهت گفتم که این کار رو بده به من. اما از اونجا که خودت ذات خبیثی داری و تا لِفت و لیسی برات نباشه کاری انجام نمی‌دی، فکر کردی همه مثل خودت کافرند. اینه که در مقابل این حرف خیرخواهانه من، جبهه گرفتی و به زعمِ نادونِ خودت، کار رو سپردی به دیگری. و هر بار این دیگرها! از عهده کار برنیومدند و تو دست از پا درازتر دوباره برگشتی سراغ من. ولی خُب پُررو و بی شخصیتی دیگه... درسِ عبرتت نمی‌شه.

بگذریم...

آهان راستی، درخصوص اون ایرادی که بعدِ جستجوهای فراوون ازم گرفتی که چرا نامه بدون متن برات فرستادم تو کارتابل اتوماسیون، باید بگم که یک نامه رسمی نبود. یک فایلی خواستی منم برای رعایت سرعت در ارسال کار، اون فایل رو از طریق اتوماسیون برات فرستادم. ببین... من خودم ختمِ رعایت اصول در نامه‌نگاری‌ام. وقتی تو انگشتت تو پی‌پی‌ات بود ما دستمون تو کار تدریس آیین نگارش بود. دیگه واسه من دنبال عیبجویی نباش و گرنه رو می‌کنم که هر نامه‌ای که می‌نویسی اونقدری غلط غلوط املایی و انشائی داره که یه ضرب رفوزه‌ای آق مـُ دیر.

ضمناً شما هر وقت به تعادل فکری و روحی رسیدی که دستورهای متناقض و دمدمی صادر نکنی، درخصوص حیطه وظایف من تعیین تکلیف کن.

علی ایحال بنده با توجه به اختیاراتی که درخصوص نیروهای تحت سرپرستیم دارم، وظایف را تقسیم کردم. مگر اینکه افراد معرفی شده را از خدمت تحت امر اینجانب مرخص کنی و به تنهایی مجبور به انجام همه کارها بشم که در آن صورت، چون انجام همزمان همه این مقولات میسر نیست و کار با صرف زمان بیشتری پیش خواهد رفت، شخصاً شما مسئول پاسخگویی به مدیران و ذینفعان خواهید بود.

و در هر حال یک «اشتباه کردم چنین دستوری دادم» به سیستم بدهکار هستید.

کار با زورگویی غیرمنطقی و بی درایتی‌ها پیش نمیره جوجه مـُ دیرِ جِلفِ مُزلّف!

 

 

 

بعداً نوشت: چند روز پیشا فهمیدم که لقب «جِلفِ مُزلف» برای این مدیر تو اداره دهن به دهن می‌چرخه، درست مثل لقب «کَیانوش!» که به رئیس اسبق السابقین (که در بین دوستان وبلاگیم به نِفله مشهوره) دادم. «لقب دهنده به مدیران ریننده!» اسم سرخپوستی بنده :)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۱۰:۲۶
سیمرغ قاف

و اشتیاق تب آلودِ بام‌های بلند...

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ

هسی و پجی...

دو جایی از جغرافیایِ جهان که متعلق به من است

که در عین دوست داشتن، دوستشان نمی‌دارم!

یکی محله کودکی تا نوجوانی‌هایم... شاهد تب‌های شب آلود!!!

یکی اداره‌ی محلِ کارم... مأوایِ سوخته‌ای پر دود!!!

 

و هیچ مفهومی در دنیا، بیشتر از این دو کلام، مرا آزار نمی‌دهد و به وحشت و اضطراب نمی‌اندازد.

حالا از لطف غدّار زمانه!

شبها خوابهایم (تو بخوان کابوسها) ملغمه‌ای‌ست از هسی و پجی  :((

 

دعانوشت:

مرداد هم چون تیر، چون خرداد            ماه‌هاست که در مضایقِ حصرم!

یا رفیق و یا شفیقِ رحیم                    فُکَنّی از حَلقِ المضیق یا ربّم!!

 

زِ  رویِ      پنجره من، خیال او    پر    زد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۶
سیمرغ قاف

می روم...

يكشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۳۳ ب.ظ

 

این روزها در ذهن آشوب‌زده‌ام، این کلام می‌پیچد: اینک شما و وحشت دنیایِ بی علی علیه السلام

کاش من نیز، همچون جدّم، سربلند از این رفتن باشم

و آزاد و رستگار از دنیایِ این ثقیفه‌ای مسلکان

 

ای پدر آسمانی من

یا علی جان

ای بوتراب

یا امیرالمومنین

یارِ زهرایِ رسول

دست دخترک شکسته از قدر ناشناسی‌هایت را بگیر

و فُکَّ الباب...

یا قاهر العدو     یا والیَ الولی     یا مظهرالعجائب و یا مرتضی علی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۸ ، ۱۴:۳۳
سیمرغ قاف

ریاست‌های توالتکی!

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۸:۵۸ ق.ظ

 

 

بابت کلمات خارج از ادب، عذرخواهی می‌کنم. اگر زیادی حساس هستید، نخونید.

 

قبلش یه مقدمه بگم تا بهتر در جریان قضیه‌ای که اسمش اینقدره بدبوئه! قرار بگیریم.

 

اداره ما، علیرغم اینکه در خیلی چیزها کمبود داره و جزء نواحی و ادارات محرومه، اما از حق نگذریم از حیث بعضی چیزها، زیادیم داره! و خودکفا محسوب میشه.

یکی از این چیزهای زیادی، توالت یا همون سرویس بهداشتیه.

کلاً هرجای پژی که سَرَک بکشی، یه سوراخی هست که سرش سنگ توالت گذاشتند و منتظره تا تو بری بشینی و با خیال راحت، ب... (اجابت مزاح کنی!)

بماند که برخی از اتاقهای کاریش هم در حقیقت توالتی بیش نیست، بس که ملت توش می... (ولش کن بابا، بحث فلسفی شد!)

در بین تمامی توالتهای پژی، یکیش هست که با اینکه مالی نی، اما خیلی طرفدار داره. حالا اگه از هرکی بپرسی چرا؟ میگن که چون این مستراح، طبقه همکف واقع شده (بر خلاف بقیه که زیرزمین طوری هست) و ماها همه پادرد داریم و اِل و بِل... اما من میگم که این دلیل اصلی محبوبیت مستراح کذایی نیست. بلکه دلیل اصلیش اینه که سالیانِ ساله، درِ این مستراح قفله و تعداد معدودی که کلیدش رو دارند، میتونند ازش استفاده کنند.

فرویدِ کوفتی گفته بود هرکیو از هرچی منع کنی، حریصتر میشه، حکایت این مستراح هم همونه.

حالا یکی نیست بیاد بررسی کنه، چرا در این مستراح قفله و چرا باید فقط تعداد محدودی ازش استفاده کنند. تو این قضیه، یه دلیل محکمِ منطقی نهفته است که از چشم همه، از جمله روسای پژی پنهان مونده و فقط زمانی چشمشون به حقیقت امر وا میشه که یک دل سیر تو پژی بِرینَن و وقتی دارند خبرشونو میبرن، تازه میفهمن که عِه قضیه این بوده!

 

با این مقدمه، نظر شما رو به تاریخ ده سال گذشته پژی در حوزه ریاست و توالت! جلب می‌کنم.

 

اواخر سال 88 بود که رئیس گوخیک! اومد پژی. لازم به ذکره که اسامی تغییر یافته اما به شدت به اسامی واقعی، از نظر تلفظ آوایی و معنایِ معنایی! شبیهه. مثلاً همین رئیس گوخیک، (گوخیک به طالقانی یعنی کسی که شکمش مثل گاو میمونه و خیلی دَله و پرخوره) اونقدری از پژی خورد که گابی از کلاه قرمزی نخورد. میگن الانا نصف جنگلهای شمال مال اونه!

داشتم میگفتم، رئیس گوخیک که اومد، دستور داد توالت مذکور، بازگشایی بشه. به دو روز نکشید، بوی گند تمامِ پژی رو گرفت، تازه فهمیدن چه گ.ه.ی خوردن! دستور دادند توالت پلمپ شد.

چندماه گذشت و با رایزنی‌های صورت گرفته، جماعت کلیددار، مجدداً مجاز به استفاده از مستراح مذکور شدند. همه چی داشت به خوبی و خوشی پیش میرفت که رئیس گوخیک رفت و رئیس بادَوی! جاشو گرفت.

بادَوی آدم بدی نبود، اما به شدت تصمیمات باد دار! می‌گرفت. یکی از خانم‌هایِ همیشه معترض رفت پیشش و تو یه جلسه رسمی داد کشید: چرا امور اداری (ما رو میگفت) واسه خودشون توالت اختصاصی دارند و من باید برم زیرزمین بشاشم؟

حالا بگما، توالت‌های زیرزمینی، هیچ مشکلی از نظر بهداشت و تمیزی و امکانات ندارند. فقط نمی‌دونم چه مَرَضیه ملت گرفتارشَن (همون مرض فرویدی!) که حتمنی باید از اون سر پژی بکوبند بیان سمتِ ما، خودشونو تخلیه کنند و برن!

اینجوریا شد که بادَوی هم دستور به آزاد شدن مستراحه داد و وقتی یکی دو روز بعد، بویِ گند، بالا زد، تصمیم گرفت ریشه‌ای و اساسی مشکل رو حل کنه!

این شد که به معاونش، نِفله! (که معرف حضور خیلی از دوستان هست و رئیس سابق الاسبقین منه) دستور داد که توالتها رو بالکل بازسازی کنند. یه چندماهی کار طول کشید و چند ده میلیون ناقابل خرج شد و مستراح مذکور تبدیل شد به سرویس بهداشتی... کُلَنی شیک و تر و تمیز و به روز، مجهز شده به توالت فرنگی و با افزایش تعداد اتاقک‌های خصوصی!

اونقدری مستراحه باکلاس شده بود که دیگه اصلاً نمیشد بهش گفت مستراح، باید کامل و دقیق صداش میزدی: سرویس بِهداشتی اُر تویلِت!

از خوشی مستراح قشنگمون دقایقی نگذشته بود که ناغافل دیدیم ای دادِ بیداد، جهت این سنگ توالتا رو به قبله است و چون پول‌های زیادی خرج شده بود و دیگه نمیشد کاریش کرد، در یک تصمیم مشترک المنافع همگی تصمیم گرفتیم سرِ سنگها، اندکی مایل بشینیم و زاویه جیشمونو تنظیم کنیم و با این تغییر موضع، این مشکل هم مثلاً حل شد.

آمــّا مهم اون مشکل اولیه بود، که همچنان باقی موند. سرویس شیک و پیک و در بازِ کذایی، باز هم تاب نیاورد و بویِ گندش بالا زد.

این بار خیلی جدی، درش رو بستند و روش اطلاعیه چسبوندند: سرویس بهداشتی خراب است!

خرابی سرویس مذکور، من یکی رو خیلی با مشکل مواجه کرد. چون موقعیت اتاق اداری ما یه طوریه که نزدیکترین سرویس بهداشتی زیرزمین به ما، از جمله شلوغ‌ترین و پرترافیک‌ترین سرویسهای اداره است. گلاب به روتون، منم که راست روده! هر وقت می‌دویدم سمت مستراح، اشغال بود.

از سوی دیگه، این سرویس، دقیقاً روبه روی نمازخونه قرار داشت و سر ظهرها، واسه وضو گرفتن، غوغایی بود.

یک روز رفتم پیش رئیس اون وقتم! و بهش گفتم: میشه کلید این مستراح قفله رو بهم بدی؟ من قول میدم ازش استفاده اون شکلی! نکنم. فقط سر ظهرا توش وضو می‌گیرم. طرف خیلی شیک و مجلسی گفت: خرابه عزیزم... آب نداره!! (عزیزم گفت، فکر بد نکنید، خانوم بود!)

حالا بماند که بعدِ چند وقت، سر و کله بعضیا پیدا شد که یواشکی کلید داشتند و از سرویس استفاده می‌کردند. کسانی که اصلاً در محدوده اون سرویس اتاقشون نبود ولی نور چشمی بودند دیگه!

دوران نورچشمی بودن این جماعت هم سپری شد و مدیر جدید دیگه‌ای سر کار اومد. اولِ کار، برای اینکه خودی نشون بدیم، رفتم پیشش و کلید مستراح زنونه رو طلب کردم. اونم بی حرف و حدیثی، تقدیم کرد.

مِنبعد بود که از اون سرویس استفاده کردم تا الآن.

حالا رئیس گاوَندی! کمتر از یک ساله که رئیس پژی شده.

صبح اولِ وقتِ شنبه که اومدم اداره و طبق معمول، اولین جایی که میرم سرویس بهداشتیه! دیدم که بَه بَه... سرویس عجب خوشگل شده. یه گلدون این طرف سمت خانمها، یه گلدون اون طرف سمت مردا، یه گلدون درخچه‌ای بزرگ هم جلوی در! فقط بدیش اینه که موقعیت مکانی مستراح، از نظر نور و هوا! طوریه که شک ندارم گلدونها به یک هفته نرسیده پژمرده میشن.

از اون طرف هم، در سرویس‌ها چارطاق باز بود. اولش گفتم شاید نظافتچی یادش رفته قفل کنه اما بعدش خبر رسید که نه خیرم! رئیس جدید دستور داده سرویس‌ها باز باشه...

حالا روز از نو و روزی از نو

ما هم که از دورِ باطل این تصمیمات و دستورات روسا، بالکل سِرّ شدیم، دستمونو گذاشتیم زیر چونه‌مون تا ببینم کی گندِ مستراح بالا میزنه و باز هم درش رو می‌بندند و ما رو به چه کنم چه کنم گرفتن کلیدِ جدید می‌ندازن. آخه یکی نیست به این روسا بگه، اول دلیل قفل شدن مستراح رو بپرس، اگه قانع نشدی، بازش بذار.

و اون دلیل اینه که چاه سرویس این قسمت، مشکل اساسی داره، ریشه‌های عظیم و ضخیم چندتا درخت قدیمی توش گیر کرده و استفاده بیش از حد محدود از اون، باعث بالا زدن چاه و کثیفی و بوی گند میشه!

اما کدوم رئیسیه که اینو بفهمه... زمانی میفهمه که دیگه کار از کار گذشته...

 

یه این مستراح رو واسه ما نگه دارین راحت توش بشاشیم... مرسی.. اَه

 

ریاست آفتابه توالت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۸ ، ۰۸:۵۸
سیمرغ قاف

پول

شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ

این پست سمیراجان، بانی نوشتن این پست من شد.


تازه استخدام شده بودم و کلی انرژی و حوصله داشتم. هروقت راننده یا کاسبی بهم پول کثیف، پاره و درب و داغون میداد، بی هیچ اعتراضی قبول می کردم. اینطوری هم طرف خوشحال و خرکیف میشد از اینکه پول داغونشو قالب کرده، هم من اعصابم با یکی به دو کردن با این جماعت، خُرد نمیشد.

صبح به صبح میومدم پشت میز اداره و پولهای درب و داغونمو دسته میکردم. اونایی که اوضاعشون زیادی خراب بود، میذاشتم کنار تا سر ماه که میرم بانک تا حقوقمو بگیرم، عوضشون کنم.

مابقی رو هم که قابل تعمیر و ترمیم بودند، با چسب اداره میوفتم به جونشونو و پولهای رو به احتضارو احیاء کرده و واترپروف! تحویل جامعه می دادم. نیشخند

یه روز یکی از همکارام گفت: این چسبهای اداره که به پول میزنی، چون بیت الماله، حرومه!
گفتم برو بابا، من واسه استفاده شخصی که این کار و نمی کنم، پول سرمایه ملیه، منم بیت المالو خرج همین سرمایه ملی می کنم، به عبارتی از این جیب به اون جیبه.

بعد یارو همین چسب بیت المال و بر می داشت میبرد خونه، دفتر کتاب بچه شو باهاش جلد می کرد، اصلنم حروم نبود.
shame on you


یه چی دیگه هم بگم بخندید.

من عادتمه رو لوازم التحریر اداره، مخصوصاً خودکارهام، اسم می نویسم و میچسبونم. اینطوری کسی جرأت نمی کنه خودکارهامو بالا بکشه. اگر هم یکی اشتباهی برد، با دیدن اسمم میفهمه که خودکار مال کیه و پسش میاره.

گاهی که همکارا دارند با خودکار من از اتاقمون خارج میشن، بهشون میگم: ببخشید اون خودکار دستتون مال منه، البته قابل شما رو نداره ولی اگه ببریدش به زحمت دوباره برگردوندنش میوفتید. نیشخند

حالا تو اداره قبلیم یه همکار شوخ طبعی داشتم که همیشه میگفت: ای خانم سیمرغ! چه کاریه اسمتو رو خودکارات مینویسی.. من هرچی خودکار تو اداره دارم و حتی خودکارهای تو خونه مون، همگی "سیمرغ" نشانه! زبان


۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۰۵
سیمرغ قاف

تو ماهی و من ...

سه شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۳ ق.ظ

نفله (رئیس سابق) امروز اومد اتاقم

با کلی خوش و بش و خوش اخلاقی و تعریف و تمجید

و یک گلایه: چرا اتاق جدید ما تشریف نمیاری خانم سیمرغ؟!

بهش آجیل تعارف کردم

نشست و دوستانه کلی حرف زدیم و تجدید خاطرات نه چندان خوشمون باهم!

میگه: دیر شناختمت... تو دلی کارا رو انجام میدی... من با لجبازی ازت کار میخواستم!

بهش اعتراف کردم که چقدر تو کربلا دلم میخواست نفرینش کنم و نشد..


وقتی میره فکر میکنم یه جورایی دلم غصه داره...

حتی اگه کلاً از پژی بره، شاید دلتنگشم بشم...


خدایا هنرتو بنازم، چقدر راحت موضع دل آدمها رو از نفرت عمیق بر می گردونی

یعنی یه روزیم میاد که دلمو از اون همه عشق زیاااااااد بشوری؟


ب ت (با تأسف عمیق و بسیار!): نگران باش و بترس، شاید وقتی بیای که دیگه در دل من اثری از رخ ماهت نباشه



توضیح عنوان نوشت: داشتم این آهنگو گوش میدادم و شد عنوان پستم.. همین.



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۱:۵۳
سیمرغ قاف

یه پرنسس فضول

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ

آدم تو کارگزینی کار کنه، چه چیزا که نمی بینه.

اومده اتاقم و یه عالمه شناسنامه گذاشته رو میزم، مال خودش و اهالی خونه شون.

ماشاءالله پدر مادرش در امر تولید نسل بسیار فعال بودند. کارخونه تولیدیشون سال 46 شروع به کار کرده و خاتمه اش سال 65 بوده. در این 19 سال، ده تا بچه تحویل جامعه دادند، به عبارتی هر دو سال یه دونه، اون آخرا سرعت رو بردند بالا، سالی یه دونه... 4 تاش پسر و 6 تاش دختر، همه هم زنده موندند! (نمیدونم شاید پِرتی و موتی هم داشتند که عمرشون به ثبت تو شناسنامه قد نداده)

حالا اینا به کنار، حتی اینکه برادرا همگی دخترای هفت هشت سال کوچیکتر از خودشونو گرفتند و برادر دومی دو تا زن داره و این در حالیه که دخترای ازدواج کرده شون همگی از شوهرهاشون چند سالی بزرگترند هم به کنار، نکته جالبِ این خونواده بزرگ و پرجمعیت اسم پدر مادرشونه.

مادره کمال و پدره نصرت!



توضیح بر عنوان نوشت: تا اومد اتاقم، بهم گفت: پرنسس! دیر که نکردم واسه ثبت نام؟ امروز تونستم شناسنامه هامونو بیارم مژه

آقامون غیرتی نشه نوشت: همکارم خانومه... یه خانوم 12 سال بزرگتر از من که هنو مجرده.

اینو دیگه واسه چی گفتم، خدا عالمه نیشخند



۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۸
سیمرغ قاف

چرا آدما وقتی میان که نباید بیان؟

يكشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۲۰ ب.ظ

نفله* هم رفتنی شد..


و عجیبه که خوشحال نیستم!


عدسی پشت پای رئیس



چرای دوم نوشت: چرا آدما وقتی میرَن که نباید برَن؟




* رئیسم





۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۰
سیمرغ قاف