... کتیر کَـ تــیـــــر
- کاش همه تقویمها پانزده شهریور نداشتند!
-- گیرم که نداشت... نه فقط پانزدهاش، که کل شهریور را... که مثلاً القاعده برج سپتامبر را از بیخ و بُن میترکاند... یا کل سنبله را درو میکردند و یک آتش هم روش! که باز هم چی؟ در یک روز دیگر، متولد میشدی.
این روزهای بیگناه... آن گناهکارانِ پر تقصیر!
- هییییم، راست و حق...! پس کاش برای من، تولدی نبود.
-- خب... این شد یک چیزی... اما باز هم چه فایده؟
حالا که از گازِ شصتِ زهره رسایی! هستی. فقط میتوانی به مردن بیاندیشی! به رفتن و چنان رفتنی که انگار هرگز نبودی! به آرامش پس از آن...
هرچند که گمان نکنم با این کوله و توشه به آرامش هم برسی!!
اصلاً میدانی چی الان میچسبد؟
یــک خواآآآآآآآآب از نوع عمیـــــــــــــق... که هم فراموشی است و هم، مرگی موقت...
- کاش میشد بخوابم و ...
-- بس کن... آن آرزوی مگویِ محال را تکرار نکن... نگفتم کفر است؟
فقط بخواب... بخواب... بخواب .!
لالا لالا گل مریم ... که زخمی کردنت هر دم...
ببند چشمای اشکیتو... فقط خوابه واست مرهم
پـ ن: تولد ما در !!
پــ ن: گیر دادهام به تقویمها !!!
پــ ن: نپرس!
پـــ ن: که این ... تیری... است در قلبم
پــــ ن: فالی زدم به دفتر استاد... این آمد
اعوذ بالله مِنَ التیرانِ الکثیر 😭