آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۶ مطلب با موضوع «دمی با یار خاموش - کتاب‌خوانده‌ی من» ثبت شده است

کتاب‌های خوانده شده در سال 1401

يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۳۵ ب.ظ

قرار گذاشته بودم با خودم، هفته‌ای یک کتاب بخونم. یعنی 52 کتاب در یک سال.

اما در نهایت تعداد کتابهایی که تو سال 1401 خوندم، عددش رسید به 48. به چشم یک عدد دیدن، بد نیست اما به واقع، معاشرتی که با این کتابها داشتم، از بهترین لحظات عمر هزار و چهارصد و یکی‌اَم بود.

الحمدلله

فهرست کتابها رو می‌ذارم با یه توضیح کوتاه درباره‌شون، شاید به درد کسی خورد! (شاید کسی که شاید کتابخوانه و شاید به دنبال کتاب خوبی برای خوندن می‌گرده، گذرش اینجا افتاد!!!)

توضیح: ترتیب کتابها در هر دسته‌، ترتیبِ زمانیِ خوندنشون هست، نه درجه‌بندی از لحاظِ خوب‌تر یا بدتر بودنشون.

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۳۵
سیمرغ قاف

خشم و هیاهو

چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ

من کلاً یه جوریَم که از بیشتر کتابها خوشم میاد. شعارمم اینه: هر کتابی، ارزش یکبار خوندنو داره.

تو هر کتابی هم بالاخره یه چیزی پیدا میشه واسه یادگرفتن. یک نکته‌ای، یه تلنگری، یه تأیید بر باورهای قبلیت، یه تأکید بر ارزشهات...

اینه که مثلِ یه گرسنه‌ی قحطی زده‌ی شکمو! میوفتم به جون هر کتابی که دستم بیاد و تا تهشو یک نفس میرم و تهدیگشم در میارم.

خیلیهام بهم گله می‌کنند که چه جوره هر کتابی رو ما میگیم خوبه، تو سریع میگی آره خوبه که بخونین. یعنی همه کتابا خوبند؟ (نه... همه خوب نیستند، اما خوندن همه شون خوبه. - به استثنای بسیار بسیار اندک کتابهایی که ادبیات حقیر و مستهجن دارند.)

تا به امروزم نشده، هیچ کتابی رو دست بگیرم و نخونده رهاش کنم. یعنی شاید به دلایل قهری، از خوندن کامل یک کتاب محروم شده باشم، (که اصلاً یادم نمیاد چنین اتفاقی رو، فقط میگم شاید یه درصد احتمالش باشه) مثلاً کتاب امانتی باشه و به زور ازم بگیرنش! ولی نشده که عمداً و با اختیار خودم، یه کتابی رو نصفه نیمه رها کنم.

اما امسال این طلسم شکسته شد. «خشم و هیاهو» کتابی که دو فصلش رو به زور خوندم و آخرش پرتش کردم کنجِ کتابخونه.

حالا البته قول نمیدم بعدها سراغش نرم‌آ. (نه که خودش قدرت جذب دوباره مو داشته باشه ها، این کرم خودمه که نمی تونم با کتابا این قدر صریح، نامهربون باشم!) ولی فعلاً جزء لیست رها شده‌هامه.

اینم یادداشتیه که واسه این کتاب نوشتم، وقتی هنوز تهِ کتابخونه شوت نشده بود و با بدبختی سعی می کردم ادامه‌اش بدم:

یه آدم دیوونه

از زبون یه آدمِ دیوونه

این کتابو نوشته!

تا یه آدم دیوونه مثل من بشینه بخونتش!

بعد اینجوریاست که تو باید از لابلای یه عالمه دیالوگ، که زمان و مکان گفتنشون مشخص نیست، داستان رو حدس بزنی!

آدم عاقلم دیوونه میشه به خدا.

فکر کن مترجم خودش اول کتاب گفته، چند جا از جملات کتاب رو خودمم نفهمیدم چیه! همینجوری تحت اللفظی ترجمه کردمشون!

یه دیوونه هم همین مترجمه است به خدا.

 

خلاصه نخونین جانم.. چه کاریه؟ اصلاً از کنارشم رد نشین. نگین نگفتیا.

 

وی همین امشب، به سراغ کتاب خواهد رفت....laugh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۰۹:۰۸
سیمرغ قاف

یادی از خواندنی‌های محبوب گذشته

جمعه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۱۷ ق.ظ

 

خواندن این کتاب، آرزوی تمام بچه‌های مدرسه‌ ما بود. هنوز در دهه اول زندگی بودم و قاعدتاً باید کتابهای گروه سنی الف و ب و نهایتاً ج را می‌خواندم اما چند رده جلوتر از سن! تک چرخ می‌زدم.

در همان دوران، کتاب را به لطفِ یکی از همشاگردیهام (مهناز رئیسی، کجایی عزیزم که دلتنگتم) که آن را از دخترعمویِ نوجوانش کِش رفته بود، خواندم. اون هم سرِ کلاس، با کلی التماس، توی جامیزی! و اِی قلبی که با هر چرخش معلم به سویت می‌ریزی! با هزار نگاهِ دلهره‌دارِ تشنه، که نفهمد، که اگر لو می‌رفت، ناظم و مدیر بدبختمان می‌کردند.

هنوز جایِ آن کتاب «پشت آن مرداب وحشیِ پرویز قاضی سعید» که ناظم ازَم گرفته بود، درد می‌کرد!

و خدا می‌دونه، در همون دلهره‌های شیرین، چه جوری غرق می‌شدم در فضایِ رویاگونه‌ی عاشقانه و باستانی قصه، و با بی‌دقتی‌های بچگانه، چطور کلمات را یک نفس هورت می‌کشیدم و وقایع را نجویده! قورت می‌دادم تا در آن نیم‌روز مدرسه، بتوانم کتاب را تمام کنم و سرِ قولم که «فقط یه امروز تا آخر وقت دستم باشه» بمانم تا باز هم بچه‌ها برایم کتاب بیاورند و نیوشِ جاآنم شود..

حال که در چرخش‌های گوگولی! (سرچ گوگل) به ناگاه به پی‌دی‌افِ رایگان کتاب می‌رسم، باز هم دست و دلم می‌لرزد و «دانلودی» که بعدِ سی سال، مرا به دوباره خواندن می‌رساند.

از شور و هیاهو و لذتِ در کودکی خواندن، اثری نیست، اما خاطرات، همچنان شورانگیزند و لذت بخش.

و یک سوال که مدام در ذهنم تکرار می‌شود:

چه مرضی داشتند معلمها و ناظمها و مدیرهایمان که نمی‌گذاشتند کتاب بخوانیم؟ به جرم اینکه سن ما کمتر از تقسیم‌بندی‌ها بود و یا ترس از اینکه مطالب کتاب را درست درک نکنیم!؟

مگر نه اینکه «کتاب» باید علاوه بر لذت بردنی، آموختنی باشد، می‌مُردند می‌گذاشتند آن حظّ کثیر را می‌بردیم و زودتر می‌فهمیدیم و می‌آموختیم؟

شاید هم می‌خواستند زمانی این کتابها را بخوانیم که دیگر چراغِ لذت به فتیله سوزی رسیده باشد تا خدای نکرده جگرسوز! نشویم و زمانی بخوانیم و بنوشیم که دیگر لذت چندانی از خواندن نبریم.

آخر مگر نمی‌دانید ممنوع بود زمانِ ما، هر آنچه انگِ خوشی و لذت داشت.

 

پ.ن تلخ: کتاب را خواندم اما همان سر سوزنی لذت که از آن بردم، مربوط به یادآوری خاطره خواندنش در کودکیهایم بود نه خودِ کتاب... که تاریخِ خواندنش برای منِ سن گذشته، گذشته!

پ.ن2: بچرخید، کتاب رایگان رو تو گوگل میتونین پیدا کنید شاید شما حظشو بردید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۱۷
سیمرغ قاف

کتاب «خاطرات عزت شاهی»

سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۱، ۱۱:۴۹ ق.ظ

درس تلخ کتاب:

عزت شاهی، دشمنِ شاهِ طاغوتی بود و طاغوت خیلی اذیتش کرد.

و دوست انقلاب بود که انقلاب، بیشتر اذیتش کرد!

نمی‌دونم شاید این بهائیه که باید پای عهد مهرورزی و اعتقادات پرداخت.

 

پ.ن: کتاب، بسیار خوندنی است و توصیه می‌شود.

پ.ن2: خاطرات سیدحسن نصرالله رو میخوندم، اونم گفته بود تو تمام سفرهاش به کلی کشور تو دنیا، جایی که بیشتر از همه اذیتش کردند، تو فرودگاه کشور اسلامی ایران بود. (بعد از انقلاب به ایران سفر کرده بوده)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۰۱ ، ۱۱:۴۹
سیمرغ قاف

 

دبستانی بودم، گمونم چهارم ابتدایی، لابه‌لای کتابهایِ خواهرم، اینو پیدا کردم و خوندم و یک دل نه صد دل عاشق مستانه‌اش (همین زنِ رویِ جلد) شدم!

بماند که تا چند سال بعد هم، از بعضی مطالب و کلماتش سر در نمیاوردم ولی قشنگ یادمه، تو امتحانات نهایی کلاس پنجم، بچه‌ها بعد از امتحان، تو حیاط مدرسه جمع می‌شدند و کسی تا ظهر، خونه نمی‌رفت تا من بیام و براشون این قصه و قصه‌های مشابهی نظیر «لحظات اضطراب»، «افسون یک نگاه» و «بادبادک طلایی» که خونده بودم رو تعریف کنم. قصه‌هایی که قطعاً برای کودکانِ رسیده به نزدیکِ مرزِ نوجوانی، بسیار جذاب و پُرکشش بود.

اون روزا مدرسه ما حوزه امتحانی محله بود و از مدرسه‌های دور و اطراف کلی دانش آموز میومد برای امتحان، مثلاً بچه‌های دبستان سرجوب. این دانش آموزایِ غریبه بهم می‌گفتند: قصه‌گو!

و سالِ بعد که برای دوره راهنمایی، همشون منتقل شدند به مدرسه ما (که هم دبستان بود و هم راهنمایی) یه آشنای قدیمی تو این مدرسه داشتند: درسته! سیمرغِ قصه‌گو J

البته زودتر از اینها قصه‌گویِ مدرسه شده بودم. از همون اول ابتدایی، از همون اولین زنگِ ورزشی که بارون یا برف باریده یا هوا سرد بود و تو کلاس موندیم و معلم گفت: کی بلده شعر یا قصه بخونه؟

و انگشتِ با اعتماد به نفس‌ترینی که بالا رفت!

 

پ.ن اعترافیِ خنده‌دار: یه بارم رفتم پای تخته شعر خوندم.. اونم چه شعری؟! ای قشنگتر از پریا laugh معلم هم آخرش با صدای آهسته‌ای گفت: قشنگ بود. بشین...cheeky (برای معلم دهه هفتاد، زیادی روشنفکر بود)

پ.ن دویّوم: یه خاطره دیگه هم از این کتاب دارم که زیاد خوشایند نی. کوتاه میگم: کتابو برده بودم مدرسه، سر زنگِ صف، بیرون نرفتیم و با یکی از همشاگردیها یواشکی تو کلاس میخوندیمش که یهو ناظم اومد crying کتابو چپوندم تو جامیز، ولی دید! ازم گرفت و مجبورم کردند مادرمو ببرم مدرسه.

ب.ت که آرزوی محال منی: کاش می‌شد قصه‌هامو برای تو می‌گفتم عزیزکِ به جان و دل بندم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۱:۵۰
سیمرغ قاف

نقد کتاب «انسان خردمند»

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۱ ق.ظ

 

امروز می‌خوام یه مطلب با موضوع جدید، تو این وبلاگ بنویسم. نقد یک کتاب. دلیلش هم اینه که برای این کتاب یه نقد جامع نوشتم و تو صفحه اینستام گذاشتم و حیفم اومد حالا که این همه زحمت کشیدم، اینجا نذارمش.

این روزها موجی از تشویق و ترغیب به خوندن کتاب «انسان خردمند» در بین کتاب‌خوانها در جریانه. همزمان موج کم قدرت دیگه ای در کانالها و صفحات اعتقادی بر ضد این کتاب به راه افتاده و اون رو یک کتاب الحادی معرفی می‌کنند.

 

مادرم در نمازِ شب... کتاب رو به عنوان سجده گاه گذاشته زیر مُهرش. مامان نمازهای مستحبی شو نشسته رو مبل میخونه.

 

حالا به دور از هیاهو و جنجالهای هر دو دسته، شما رو به خوندن نقد بیطرفانه خودم نسبت به این کتاب دعوت می‌کنم.

 

 

علیرغم کسل کننده بودن کتاب برای من، کُلش رو با دقت تمام خوندم و یادداشت برداری کردم. امیدوارم مفید و منصفانه باشه.

یا علی

 

بخش اول: معایب
- کتاب، به شدت تحت تاثیر محض نظریه داروینه که در مجامع علمی، یک نظر اثبات نشده و ضعیفه.
احتمالاً میدونید که در دیدگاه های علمی، مستندات وحیانی و متون ادبی (شامل کتب مقدس)، یک دیدگاه معتبر علمی شناخته میشه (هرمونوتیک). همینطور «نظریه خلقت انسان» در برابر «نظریه تکامل داروین» ده ها برابر مستندتر و اثبات شده تر در میان تمام دیدگاه های علمی (حتی مادی گرایانه ترینشون) هست. بعد این آقا، خیلی راحت در کتابش، داروینیسم رو بعنوان یک اصل علمی، زیربنای کار قرار میده و این مهمترین نقد به این کتابه. (خونه‌ای که این نویسنده ساخته، تار عنکبوتی بر روی حبابه!)
- درخصوص نوع بشر هرچی گفته فاقد سند و مدرک معتبر عینی، علمی و وحیانی است.
- مصرانه میخواد عقیده شو تحمیل کنه و در برابر سوالات اساسی میگه: نمی دانیم! (شاهد مثالش: صفحه 31 کتاب)
- جابه جا دست به مقایسه بین انسان و حیوان زده و دلایل چِرت و سخیف آورده. (شاهد مثالش: صفحه 32 کتاب)
- از انسان به شیوه ای تحقیرآمیز حرف میزنه و اونو درحد یک حیوانِ شکم پرست، پایین میاره.
- در مورد ادعاهای اساسی، سند و مدرک نمیده و منابع و ارجاعاتش محدود به برخی ادعاهای جانبی و فرعیه.

- به زعم نویسنده، هر چیز غیرعینی، خیالی است و واقعیت نداره. (مثلاً عقل و شعور خودش :P)
- همه چیز رو به تصادف نسبت میده که این اصلاً علمی نیست.
- اطلاعات تاریخی نادرستی درمورد امپراتوریها میده. در صفحه 276 کتاب. (من با ویکی پدیا چک کردم، یا این دروغ میگه یا اون)
- به راحتی کیان خانواده رو که به گواه تاریخ مستدل، در همه اعصار و جوامع بشری وجود داشته، زیر سوال میبره و فرضیات سستی نظیر «زندگی کُمونی» رو جایگزین اون میکنه.
- به طرز ناجوانمردانه، دین رو میکوبه و اخلاق رو تحقیر میکنه. (شاهد مثالش در صفحات 51 و 60 کتاب)
- به راحتی اصول عدالت و اخلاق رو زیر سوال می‌بره. (شاهد مثالش: صفحه 163 کتاب)
- همچین زیرپوستی، تفکر غیرانسانی «یک گروه خاص مرفه و کوچک، بر تعداد زیادی از انسانها ارجحیت دارند» رو تبلیغ میکنه و جا میندازه. (شاهد مثالش: صفحه 130 کتاب)
شاید بدونید که این طبقه بندی آدمها در دسته های درجه یک تا برده و بَره! زیربنای نظم نوین جهانی هست که این از خدا بیخبرها برای آینده دنیا خواب دیدند و میخوان که پیاده اش کنند.

- کتاب پر از تناقضه. مثلاً میگه: انسانهای خردمند بقیه اسلاف انسانی رو کشتند (حالا اصلاً کل این قضیه که انسانها مثل میمونها دارای چند دسته هستند زیر سواله ها) بعد میگه شایدم باهاشون آمیختند! و در ادامه میگه: زمانی به سرزمینهای اونا رسیدند که منقرض شده بودند. جواب درستی نمیده و به احتمالات استناد میکنه و زیربنای حرفاشو میسازه.
نمونه دیگر تناقض گویی: میگه انسانهای نخستین خوشبخت تر بودند (آیا بودند واقعا؟) و انقلاب کشاورزی موجب گرسنگی بیشتر و ظهور بیماریها شد. بعد تهش میگه: بعدِ انقلاب کشاورزی ثروت به اون حدی رسید که در رویا هم نمیدیدند!
و اما در مورد ایران: فکر کن یارو کتاب تاریخ بشر رو نوشته اما سر جمع 4 کلمه هم راجع به اولین کشور تاریخ و یکی از قدیمی ترین تمدنها صحبت نکرده! در ذکر مثالها و عکسهای تاریخی، تعمداً ایران رو ندید میگیره. (بدبخت میترسه شاید ازش :) ) و فقط در یک جا، از کوروش! با اشاره مستقیم به کاری که در حق یهودیا کرده! به طور اغراق آمیز تمجید میکنه. (آیا ایران فقط تاریخ کوروشه و آیا خدمات کوروش محدود به همون خدمت به یهودیاست؟)

و در نهایت اینکه نوح، با دفاع از امپریالیسم، استثمار ملتها رو باعث ترقی و پیشرفت اونها معرفی میکنه و حتی جزء فضایل اخلاقی میدونه. مثلا میگه: استعمار انگلیس از هند، واسه هندیها نعمت بود چون براشون ایستگاه مترو ساخت. و اون ثروتی هم که از هندیها به تاراج رفت یا آدمهایی که کشته شدند مهم نیستند! (بهای پیشرفت بودند!)

بخش دوم: خوبیهای کتاب
- درسته نوح، خیلی غیرعلمی، ضددین و تند پیش رفته اما کم کم متعادلتر میشه.
- حُسن خوندنِ چنین کتابهایی در اینه که یک آدمِ معتقدی مثل من، دستش میاد که طرفهای مقابل، چیز زیادی در چنته ندارند و جز هیاهو، داعیه پذیرفتنی تو دست و بالشون نیست. اینه که امثال من در اعتقاد و ایمانمون قوی تر میشیم و تو مناظرات با منکرین دین و خدا، قوی تر عمل میکنیم. #الحمدلله
- کتاب درخصوص ایدئولوژیهای عصر جدید که به اسم دین معرفی میکنه، نظرات جالبی داره. (صفحه 320 کتاب)

- اطلاعات این صفحاتش جالب بود: صفحه 85 درخصوص انسانهای نخستین، صفحه 135 درمورد تجملات، صفحه281  کوبیدن دموکراسی آمریکایی، صفحه 292 در مورد حکومت جهانی و صفحه 434  با موضوع سرمایه داری.
- در بحث حکومت جهانی، ناخواسته یه حرفایی زده که خوشایند من و امثال من معتقد به مهدویته.
- کلا قسمتهای مربوط به سرمایه داری جالب و خوندنیه. مخصوصا وقایع تاریخی که ذکر میکنه.
- در آخرهای کتاب تلویحا اعتراف میکنه که دین و باور الهیات، عامل اصلی خوشبختی انسانهاست. (میگه: خوشبختی نگرشی است که در آن زندگی را به عنوان چیزی با معنی و ارزشمند ببینند_آنچه دین گفته_ اما سکولاریسم زندگی را بیهوده با پایانی بی ثمر و فراموشی محض تعریف میکند که اساس خوشبختی را نابود خواهد کرد.)
- همچنین به ناچار، به وجود خالق معترف میشه. در صفحه 544 کتاب.
و در نهایت اذعان میکنه که زیست شناسی مدرن، نظریه داروین رو زیر سوال برده.
خلاصه که چه خود زَنی یی میکنه این نوح   :))

کلام آخر
نوح یک آدم زبون بازه که اطلاعات خوبی از تاریخ و ادیان داره و کنایه وار به اونها اشاره میکنه که باعث جذابیت ظاهری داستانش میشه. قلم نویسنده خوبه و تا نیمه های کتاب، خواننده رو به دنبال خودش میکشه.
و احتمالا خواننده های لائیک یا دین زده، خیلی هم از اونچه که میخونند لذت ببرند. اما از نیمه راه کتاب به شدت کسل کننده است.

تا در آخر کار که مباحث کیش سرمایه داری مطرح میشه و جالب توجهه. (اقلا برای من جالب بود).

کتاب، ترجمه، چاپ و ویراستاری عالی داره. به طور کلی براش سنگ تموم گذاشتند نامردا :(

نخوندن این کتاب رو به کسی توصیه نمیکنم، همونطور که خوندنش رو.

و السلام

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۸ ، ۱۱:۲۱
سیمرغ قاف