آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

ای روز یادت باشد چه بودی!

شنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۶، ۰۳:۱۷ ب.ظ

نفرین کمه برات

نه.. معلومه که نفرین نمیکنم

تو رو باید سپرد به دست خدا

تا خودش از سخط و قدرت و انتقام و عقوبت کشی خداگونه خودش باهات رفتار کنه


ای جبران کننده بدیها

بدها را به دست تو می سپارم

ببخش که بخشایش در توانم نیست :((

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۶ ، ۱۵:۱۷
سیمرغ قاف

بر سر مزارهای بی مُرده!

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۱۶ ق.ظ

هر کی رفته ...



دیگه برنگشته !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۶
سیمرغ قاف

خیلی سعی کردی دلمو ببری

با صدات

با حرفات

با پیدا کردن علاقه های مشترک

حتی دست گذاشتی رو نقاط حساس

داشتی موفق می شدی...


ولی نفهمیدی که باید بیشتر مقاومت می کردی

نه اینکه من اونقدر عقده ایم که باید هی منتمو کشید

که اینکه باید دلم قرص میشد

که خب نشد :)



تم پست: کجکی ابروت نیش کژدمه :)))))

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۷
سیمرغ قاف

یعنی باورش کنم؟

پنجشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۳ ب.ظ

تو برام بمون عزیزم، من برای تو می جنگم

واسه تو بالش نرمم، برای غریبه سنگم...


+ آخ که چقدر دلم میخواد دستِ کم، مصرع اولشو باور کنم

++ کیه که تو این دوره زمونه، چنین شعری بگه، بیاد برات بخونه؟؟



تم پست: باید تو رو پیدا کنم، شاید هنوزم دیر نیست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۳
سیمرغ قاف

سقوط یک فرشته (نَه.. دوتا فرشته!)

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۰۶ ب.ظ

قبلش  این    و  این  رو بخونید


همون موقع که اون خانومه از اعترافش گفت، در حالیکه صورتش از خجالت سرخ شده بود، یکی از پیرزنهای جا افتاده فامیل، نصیحتش کرد:

دختر جون، تو یه وقت آه در بساط نداری و در و پنجره خونه تو وا میذاری، خیلی خیالت نی که دزد بیاد خونه ات یا نه.. چون اگرم بیاد، چیزی نداری که ببره

ولی یه وقتی، یه گنج بزرگ داری... یه شاهزاده خانوم عین این دختر خوشگل قرص ماهت داری.... یه کوله بار پر از خوشبختی و نجابت و ایمان داری... اون وقته که باید تمام دَرز و دورز خونه تو خوب کیپ کنی که خدا نکرده، شیطون و دزد وارد نشه و چیزی ازت به یغما نبره... دختر جون حواست خیلی جمع باشه... تو الان تو سن و شرایط بدی قرار داری حتی از سن و شرایط بلوغ بدتر... یه خورده بیشتر مواظبت کن عزیزجان...


راستش من اون روز به حرف اون پیرزن خندیدم.... خیلیا هم گفتن: ای بابا خانوم جون... حالا این طفلک یه اعترافی کرد.. خودشم گفت که فقط گاهی بهش فکر میکنه نه اینکه حتی ذره ای بهش علاقه داشته باشه... شما قدیمیهام چه زود از کاه کوه میسازینا....

و جواب اون پیرزن: ای مادر... این جوونی چه شامورتی بازیا که جلو چشم خلائق از خودش در نمیاره... اصلاً این ماهواره همون دجال آخر الزمانه که از هر دُم و سُمش یه آهنگ درمیاد... من با این موی سپیدم به شما نصیحت می کنم، هیچوقت، اقلاً تا اونجایی که میتونید پای برنامه هاش نشینید... شیطون ناغافل وارد میشه و از جایی ضربه میزنه که فکرشم نمی کنید...


سخن کوتاه می کنم

چند ساله که فاطماگل تموم شده... ما هم به یُمن اثاث کشی از وقتی اومدیم خونه جدید، دیگه ماهواره رو جمع کردیم و خبری از سریالهای آبدوغ خیاری نداریم اما تازگیها یه خبر مثل بُمب تو آشناها پیچیده!

خانمی که تو نجابت و شرافت و خوشبختی زبونزد فامیل بود... همون که الانا دخترش دم بلوغه و باید چهارچشمی مراقبش باشه تا این دوره بحران رو به سلامتی رد کنه، بی هیچ دلیل منطقی از شوهرش جدا شده و با علی آقا، همون پسر خودساخته و خانواده دوست، به ناکجاآباد فرار کردند.

درحالیکه خانم علی بچه دومشم بارداره!



نتیجه رو خودتون بگیرید

این اتفاق اگه سر این دو تا آدمی که تو خوبی و پاکیشون هیچ شکی نبوده اومد، سر من و امثال من که خیلی از اونها ضعیفتر و گناه آلوده ترم، خیلی راحت تر و سریعتر میاد...

لطفاً نیایید بگید اونا چون مذهبی بودند اِل و بِل... صدتا نمونه غیرمذهبی شو همین خود شماها سراغ دارید که درست پا گذاشتند چای پای برنامه های دیکته شده رسانه های غیراخلاقی...


ولی حرف من این بود که عزیزان من، باور کنید ما وقتی پای تلویزیون، رادیو و هر رسانه دیگه میشینم، ناخواسته به بازیگردانهای پشت صحنه این رسانه ها این اجازه رو میدیم که به درون ما راه پیدا کنند و ذهن و باور ما رو تغییر بدند.

درست مثل وقتی که یک نرم افزار جدید دانلود میکنی و بهش اجازه میدی به گالری عکسها و دیگر اطلاعات گوشیت، دسترسی داشته باشه...

و باز بنا به گفته پائولو کوئیلو (تو کتاب زهیر) که دیگه مطمئناً همه اونایی که منابع اینوری (دین و اسلام و مذهب) رو قبول ندارند ایشونو به جدیت قبول و باور دارند و حرفش، براشون اتمام حجته: هیچ خبر و برنامه تلویزیونی نیست که جهت دار نباشه... من اختیار زندگیمو دست اونا نمیدم که برام جهت تعیین کنند...



هدف و بازیچه رسانه ها نشیم مخصوصاً اونایی که تو دروغ پردازی ید طولانی دارند و بارها ثابت شده که دروغ گفتند و به خوردمون دادند

ما با همین اطلاعات اعم از راست یا دروغ، تصمیم می گیریم و دنیای خودمون و عزیزانمون رو میسازیم

ببخشید سرتونو درد آوردم

یا علی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۶
سیمرغ قاف

قبلش این رو بخونید


حالا برسیم به اون اتفاقی که گفتم...


موضوع از این قراره که چند سال پیشا بود، تو یه جمع زنونه دوستانه-فامیلی که تعداد زیادی از خانمها بین سن شونزده سال تا شصت هفتاد ساله حضور داشتند، و از قضا اکثراً خانمهایی بسیار معتقد و مومن و مذهبی بودند، صحبت ماهواره و بعضی شبکه ها و برنامه هاشون مطرح شد.

ما اون موقع ماهواره داشتیم. یعنی هر از گاهی برنامه هاشو نگاه می کردیم. مثلاً من خودم تو یه تایم بین برگشتنم از سرکار تا وقت نماز، یکی دو تا از سریالهای ترکی شبکه جِـم رو نگاه می کردم.

دروغ نگم، خیلی ازشون خوشم نمیومد ولی فقط برای سرگرمی و جذابیت مسائل جانبی که در سریالها بود، مثل مدل لباس و دیزاین خونه و صحنه های طبیعت، این کشش رو برام داشت که مشتری هر روزه سریالها باشم.

اون موقع ها، فاطما گل پخش می شد.

یادمه یکی از خانمهای اون جمع، که حدوداً سی و پنج شیش ساله، متأهل و مادر یه دختر ده ساله بود، و از قضا.... بسیار هم به نجابت و اعتقادات دینی و مبادی آداب اسلامی بودن، معروف بود یه اعتراف سنگینی کرد...


اعتراف ایشون رو از زبان خودشون میگم:

من چهارده پونزده ساله بودم که داییم زن گرفت. خانمش از همشهریهای دور بود که با ما رفت و آمدی نداشتند و فقط بزرگترها همدیگه رو میشناختند. تو مراسمهای دایی، من با برادر خانمش، علی آقا، آشنا شدم. ایشون چند سال از من بزرگتر بود و دانشگاه درس میخوند. از همون آشنایی اولیه، یه حسی تو نگاش بود که من می فهمیدم چیه و خوشم میومد... اون به من علاقه داشت.

خانواده علی، وضع مالی درب داغونی داشتند لذا علی مجبور بود که همراه درس، کار هم کنه. پسر خیلی خودساخته و با شخصیتی بود.

حیف که من در خانواده ای بزرگ شده بودم که دخترا رو زود شوهر میدادند و اِلا اگه میشد صبر کنم تا علی، درسش تموم شه و یه جایی کار درست حسابی بگیره، قطع به یقین میومد خواستگاریم و زنش می شدم.

اما نه منِ تازه نوجوون شده، آونقدرا دل بسته علی بودم، نه خانواده ام اون همه صبر می کردند.

خلاصه که تا علی درسش تموم بشه و بره سربازی، من شوهر کردم و مادر شدم.

خدایی شوهرمم خیلی شرایطش از علی بهتر و سَرتر بود. منم دوسش داشتم و دارم. الانم شکر خدا خیلی خوشبختیم.

ما با علی اینا رابطه ای نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش، دختر داییم دانشگاه قبول شد و یه جشن بزرگ گرفت. اونجا بعد چند سال علی رو دیدم و البته دیدارش برای من، که از اول هم علاقه خاصی بهش نداشتم، خیلی عادی بود. ولی اونو به شدت به هم ریخت.

اونقدری که مراسم تموم نشده، از خونه داییم زد بیرون و زن و بچه شو هم با خودش نبرد. راستی نگفتم، علی هم ازدواج کرده بود و یه پسر کوچولو داشت.

زن علی دختر خوب و زیبایی بود. تازه از زن داییم هم شنیده بودم که از خونواده علی خیلی سَرتَر بوده و پای عشقی که به علی داشته نشسته و با وجود تمام مخالفتهای خانواده اش، زنش شده...

علی تو زندگیش هیچی کم نداشت که بخواد دوباره یاد من بیفته.


از اون شب و دیدن علی بعد اون همه سال، چیزی تو زندگی من تغییر نکرد تا اینکه سریال فاطماگل شروع شد. این هنرپیشه نامزد فاطما گل، کریم، خیلی شبیه علی بود. اوایل خیلی توجه نمی کردم ولی کم کم یه حس و کششی منو به دیدن این سریال بیشتر ترغیب می کرد.

حالا میخوام اعتراف کنم که... که از وقتی این سریال رو می بینم... خیلی وقتا.. خیلی روزا و خیلی شبها... ناخواسته و گاهی هم خواسته... به علی فکر می کنم....!!!




بقیه شو میام میگم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۵
سیمرغ قاف

باور کن عزیزجان که تأثیر داره

چهارشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۶، ۱۰:۵۶ ق.ظ

مدتیه با خودم فکر می کنم چطور ممکنه که آدم، حقیقت رو ببینه ولی بازم بر مبنای دروغ، تصمیم اشتباه بگیره.

موضوعو بیشتر باز می کنم

ببین، ممکنه که تو بری یه هندوونه بخری، در بسته، با ظاهر شیک و تمیز و بی عیب، بعد که بازش کنی، ببینی سفیده و به درد نخور

خب اینجا هیچ سرزنشی متوجه تو نیست، چون تو هندوونه دربسته خریدی و تنها راه قضاوتتم ظاهرش بوده که بنا به اون چه در دست داشتی، بهترین قضاوت و انتخاب رو کردی

ولی فکر کن همین شما، میری مغازه، یه هندوونه شکسته شده بوگندو که کاملاً واضحه گندیده است و کرم گذاشته و حتی سفیدی توش هم به چشم میاد، ور میداری و میخری میای بیرون... کُلیَم خوشحالی چون صاحب مغازه که از قضا اصلاً به خوش نامی و صداقت و حلال خوری مشهور نیست، یه عالمه از جنسش تعریف و به به چَه چَه کرده!

اینجاست که آدم به عقل و شعور و به هوش بودن اون خریدار باید شک کنه...

دقیقاً مشکل منم اینجاست...

چطور بعضیا میتونند با کوله باری از اطلاعات درست و عینی، باز هم تصمیم اشتباه بگیرند؟؟؟؟


تا اینکه دیروز یکی برام یه قضیه ای رو تعریف کرد که به تازگی واسه آشناهای ما اتفاق افتاده و اونجا بود که واقعاً به یک چیز ایمان آوردم:

نفوذ رسانه

اینکه همین وسایل ارتباط جمعی، تا چه حد زیادی میتونند نظر، نگرش، باور و اعتماد آدمها رو تحت تأثیر قرار بدند.

اتفاقه اصلاً به موضوع دلمشغولی این چند وقت اخیر من ربطی نداشت، ولی قدرت همون رسانه هایی که گفتم رو برام بیشتر از گذشته مسجل کرد.


اینجاست که باید بنا به فرمایش معصومین علیهم السلام، به خدا پناه ببریم از روزگاری که سیاه رو رو برامون سفید می کنند و به اسم پاکی محض میفروشند و ما سیاهی رو می بینیم و دروغ سفیدی رو باور می کنیم... تازه گَل و گردن هم چاک میدیم و سرسختانه از باور باطلمون دفاع می کنیم....


حالا بعداً براتون میگم جریان اون اتفاقه چی بوده...


اعوذ بالله من همزات الشیاطین...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۵۶
سیمرغ قاف

دو تا جزوه چند؟

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۴۷ ب.ظ

پیام میدن چپ و راست تشکر می کنند

اونا نمی دونم که من رندانه ترین کار دنیا رو کردم


معامله با تو....

تویی که گرچه گاهی نقد نمی خری

اما سودده ترین طرفِ عالمی




از جوونیم که چیزی نمونده

جونمم بخر...


ایام امتحاناتو یه جور غریبانه ای دوست دارم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۴:۴۷
سیمرغ قاف

یک چوب دو سر طلا که از صد جا، چوب خورده...

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۷ ق.ظ

خدا زنی رو که نزاد میخواد چه کار!




و تو چه می دانی ای غریبه

که در این دل چه سودایِ غریبی جاری است...

و چه از خط کَجِ پیشانی ما میدانی؟

که چنین زخم زده، قصه خود میخوانی؟!


بغض و آه دیشب، تقدیم به مولایم که کاش زودتر بیاید...

اللهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۷
سیمرغ قاف

دردم از درد است و درمان نیز درد...

سه شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۰۳ ق.ظ

دردی هست

روحی

باعث دردی شده

جسمی

دارویی داره

میخورم

عوارضش اینه که درد روحی رو بیشتر کرده!


و این چرخه باطل تا ظهور شما ادامه دارد...


اللهم عجل لولیک الفرج
و اشف مرضانا بحقه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۰۹:۰۳
سیمرغ قاف