همـهی دختـران مـن
وقتی نسترن رفت، با خودم عهد کردم اسم دخترم رو به یادش بذارم نسترن.
اون موقعها اسم گل هنوزم برای دخترها مد بود اما اسمهای دیگهای هم بود. مثلاً هر زوجی بعدِ سالها چشم انتظاری بچهدار میشدند، اسم بچه رو آرزو... هدیه... یا امید میگذاشتند.
یه چندسالی گذشت تا که فهمیدم نسترن برای منم یه آرزوئه. یه هدیهای که امید داشتم از طرف خدا به آغوشم برسه.
سالها همینطور میگذشتند، هدیهای از بقچهی لکلکها نمیرسید، امیدها کمرنگ و آرزوها محالتر میشدند.
بعد اسمهای دیگهای پیدا شد!
دونه دونه گلهایی که میرفتند و از تو عهد میگرفتند که اسماشونو روی دخترات بذاری!
دخترایِ هیچوقت جز در خواب نداشتهات!!
_________________________
دارم فکر میکنم به اینکه اگه «آرزو» به خونه ما هم قدم میگذاشت، الان مادر چندتا دختر به اسمهای «نسترن»، «نوشین» «بهشت» و «همیلا» بودم؟!
ولی میدونی، اسم «سعیده» رو هیچوقت رو بچهام نمیذاشتم... نه فقط به خاطر اینکه میگن قاتل امام زمان، سعیده نامی هست،
نه فقط به خاطر بابِ روز نبودن اسمش،
نه به خاطر اینکه سعیده، در بین همه دوستای پرکشیدهام، با اون مرگ دلخراشش (خو..د.کش..ی) بیشتر از همه جگرمو سوزوند و فکر عاقبتِ شرش داغونم کرد،
که حتی به خاطر اینکه آخه سین و عید هم شد اسم؟
_____________
پ.ن: عزیزجان، قدم «مریم» تو مبارک باشد... چه خوب که تا مردنم صبر نکردی و گلت رو به نام من، بوییدی.
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﻋﻠﻲ ﻛﻞ ﺣﺎﻝ