آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

اللهم العن ظالمین و نجنّا منهم

سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۳۴ ق.ظ

مادرم میگه: دعات میکنم...
تو دلم میگم: دعا شدم و اینه حالم...
وای به اون روز که دعایی نباشه و
وای به این نفرین شدگان هر روز
هرچند ظاهر امر این طوریه که روز به روز بلند جایگاهتر و طغیانگرتر میشن...
مست از صبر خدا توسن ظلمشونو میتازند

پ ن: جاذب همه گوه ها برای نشستن بر صندلی مدیریت: اسم با مسمایی برای اداره ما

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۹:۳۴
سیمرغ قاف

این گنه کار ناامیدو می‌بخشی؟

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۳۱ ق.ظ

خدایا یه زمانی دعا کردنات (دعا به درگاهت کردنها) زود جواب میداد
نماز حاجت خوندنات آرامشی عطا میکرد و گشایشی در پی
نماز شبهاتو که نگووو... معجزه ای بود در عجز و زاریها

اما به موازات اینکه صبر ما کمتر و وسعت فتن بیشتر شد، تو مهلت بیشتری دادی... و دست روی دست نگاه کردن گذاشتی
خدایااین بنده هات دیگه بی حیا و پررو شدند و نگاه تو شرمنده شون نمیکنه
خدایا توان ما از دست رفته
به کی قسمت بدم کاری کنی؟

پ ن: هر شب با ناامیدی به سجاده بندگیت مینشینم و دست دعایم با یاس بلند میشه
اما هیچ کورسویی نیست...

مرا یارب نمیخواهی؟!
گناه از تو... اگر نفرین به این دنیای بد کردم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۳۱
سیمرغ قاف

افتخـــآر

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۲۶ ق.ظ

به تاریخ 28 اردیبهشت 98
افتخار مرد
همون که هر وقت یادم میاد، داشت میخندید
و ابروش با یه حالتی که پشتش انفجاری از جک و لطیفه پنهان بود، بالا میرفت
و چشماش برق میزد
و شوخیهای کلامی از نوع دخترهای عهد بوقی می کرد!
درسته هیچوقت اوضاع مالیشون روبه راه نبود و به قول معروف: گنجشک روزی بودند
اما مادر میگه: شوهرش مرد خوب و بی آزاری بود. فقط میموند این قحطی چرک دست
که افتخار برای اونم راه حل داشت
زدن به در بیخیالی
و خندیدن...

یاد جورابهای توری که لاکچری ترین چیز زندگیش بود بخیر

 

حتی وقتی سرپناهشونو برای دارو درمان شوهرش فروختند
بازم کم نیاورد
اشکال نداشت... مستاجری میکرد مثل تمام سالهای گذشته... تازه خونه دار شده بود و دلبستگی به چندتا آجر نداشت

اما شوهرش که مرد
چندرغاز بازنشستگی که کفاف اجاره و خرج خونه رو نداد
وقتی مجبور شد سربار دختر بزرگترش بشه و زیرزمین خونه اون بشینه (آخ که چقدرم طالقانیا از سربار دوماد شدن بدشون میاد)
وقتی به خاطر نداری، برای عملِ کمرش به رفتن به یه بیمارستان درپیت تن داد و بعدش خونه نشین و افلیج شد
وقتی پسرش طلاق گرفت و با یه نوه آلاخون والاخون همون زیرزمین سرباری! شد
اون وقت بود که افتخار دیگه نخندید...

عیادتش تو این چندسال آخر زندگیش برای منی که ازش فقط خاطره لبخند داشتم عذاب آور بود
و حالا افتخار مرده
با لبخندی کج و کف آلود
طوری که انگار به دنیا پوزخند پرنفرتی زده و گفته: هی بی وفا تف بر تو!

 

پ ن: غم مادرم که هم فامیل و هم صمیمی ترین دوست بچگی، نوجوونی، جوونی و پیری‌شو از دست داده سنگینه
غم افتخاری که سالهای آخر عمرش رو نخندید، برای
 منم سنگینه...

 

فاتحه ای نثار روح ان شاءالله خندانش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۱:۲۶
سیمرغ قاف

باورت میشه امروز، تو بلاگفام پُست گذاشتم؟

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ

خدایا

از اونا که موز میخوان

و سیب پرت می کنند اگه نخری

از اونا...

از اونا میخوام!


پست بلاگفا


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۰۳
سیمرغ قاف