آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

۶ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

غرغر زبان و شکم

شنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ق.ظ


به هم اتاقی میگم: من تنها مشکلی که با روزه داری این ایام دارم، تشنگیشه و البته گرسنگیش! و صد البته کمبود خواااااب!!!

 

از مسئولین خواهشمندم ساعات کار اداری و فاصله بین سحر تا افطار رو زیاد کنند، بلکه ما هم به خیل شهداء بپیوندیم.

 

خداجون اخم نکن دیگه، یه کم غرغر کردیم سبک شیم، وگرنه ما که نوکر (کنیز!) خودت و ماه مبارکتم هستیم.

 

 

دوستان توجه دارند که ما غرق شده در کاریم... ممنون که هستید با اینکه ما نیستیم. سر سفره های عبادت و عاشقی با حضرت حق، خیلی التماس دعا.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۱۷
سیمرغ قاف

هوینجوری عشقولکی، حاصلِ یک روزِ پُر کارِ خرکی!

چهارشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ


به دنبال تو نمی گردم

که نیمه گمشده پیدا شده ام باشی

 

تو را من زیر درخت آلبالو!

نه گم کرده، که چشم در راهم!

 

تا بیایی و تمامِ من، از آنِ تو باشد..

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۴ ، ۱۵:۰۸
سیمرغ قاف

مَنوچ! متهم اصلی ماجرا

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۴۱ ب.ظ


دوستانی که آشنایی قبلی دارند می دونند که من چقدر به رئیسم علاقه (در حد غش و ضعف و خودزنی حتی) دارم و چه رابطه عمیـــــــــــــق و گرمی (در حد خین و خین ریزی) بینمون حاکمه. (پستهای آخر خونه بلاگفامو بخونین، البته اگه رمز داشته باشید، خودتون قضیه دستتون میاد)

می گفتیم.. این اداره ما که اسمش پژیه، یه پزشکی داره که از دوستان و همکاران بسیار خوب ماست و گهگاهی از طریق اتوماسیون اداری، یک سری هشدارها و مطالب مفید در زمینه سلامت و بهداشت برامون می فرسته.

امروز سیستمو که باز کردم دیدم یه مطلب نوشته با این مضمون:

عفونت انگلی توکسوپلاسما که منشا اصلی انتقال آن گربه سانان هستند با ورود به بافت مغز، ریسک ابتلا به بیماری اسکیزوفرنی (Schizophrenia) را افزایش می دهد.

عَد تا مطلبشو خوندم از جلو در اتاقمون رد شد و باهم چاق سلامتی کردیم. بهش میگم: خب دکتر... حالا دیگه باس چارچشمی مواظب رئیس باشیم تا منوچ از در اتاقش رد نشه..

میگه: نه بابا، فایده نداره، من هشدار درمورد خطر ابتلا ندادم که.. رئیس خودش اسکیزوفرن هست! علت بیماریشونو که همون منوچ باشه، کشف کردم.

دوتایی میخندیم به ریش نداشته رئیسِ نفله و عفونتهای منوچ و دلمون کمی خنک میشه...

 

منوچ کی بید؟ نوشت: به گربه سیاه و زشت و خل وضع پژی، که هم اتاقی اسم منوچ روش گذاشته، منوچ گویند! بعله... نمی دونستی بدون.

 

 

هشدار جدی به منوچ نوشت: میری اتاق رئیس میو میکنی و برمیگردی، دستاتو (تو حوض پر از ماهی پژی** یک هیچ به نفع منوچ) بشور تا مرض! نگیری، آفرین پسر خوب.

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۴۱
سیمرغ قاف

صاحب بیان اسمش چیه؟

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۳ ب.ظ

مدتیه درگیر پروژه ساماندهی و بایگانی مجدد پرونده های بمب زده و ویران شده اداره ام. این وسط گاهی ذهنم درگیر تجزیه و تحلیل شرایط اقتصادی اجتماعی پرسنل در دوره های مختلف زمانی میشه. مثلاً بیشتر مکاتبات ده سال گذشته کارمندا، مربوط به معرفی یا ضمانت وامهای بانکیه. اما تو سالهای 60 تا 70، یک سری مکاتب جالبی هم تو پرونده ها هست. معرفی نامه هایی به مدارس، آموزشگاه ها، هتلها، دفاتر هواپیمایی و ... برای گرفتن تخفیف ویژه کارمندی!

این میشه که غبطه میخورم به اون روزایی که مستخدمین دولت، اینقدر ارج و قرب داشتند و برای سفر خارج از کشورشون، بلیت 40% تخفیف می گرفتند..

حالا اینا رو گفتم تا برسیم به اینجا که چند روزه درخواست مهاجرت از بلاگفا رو به مدیرت محترم بیان تقدیم کردم ولی هنوز هیچ کاری انجام نشده که نشده..

خواستم اگه هنوز مستخدمین دولت، یه جو عزت و آبرو نزد این عزیزان دارند، یه معرفی نامه ای چیزی از اداره بیاریم و درخواستمونو کمی جلو بندازند. دلمون برای نوشته های صد من یه مرغ! و نظرات شیرین تر از جان دوستانمان تنگ شده...

آخ گفتی دلتنگی دوستان و کردی هلاکم

 

 

خداوکیلی نوشت: دروغ چرا.. تا قبر یک نفس و کمتر از آن حتی.. زیادی با اینجا حال نمی کنم، کاشکی صابخونه قبلی، یه کم دست بجنبونه... بابا علی جون گفتند شیرازیا اینجور و اونجور، ولی نه تا این حد که یه ماهه ما علاف بیابوناییم... والّا

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۲:۰۳
سیمرغ قاف

عاقبت خاک گل بساز بفروشان خواهیم شد..

سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۱۲ ق.ظ


داشتم پرونده های پرسنلی رو سر و سامون می دادم که رسیدم به بایگانی ده بیست سال پیش.. تو اکثر اسناد، ردپایی از آقای د-ق، مسئول اون وقتهای کارگزینی وجود داشت.

یادم افتاد به شیش هفت سال پیش که تازه اومده بودم پژی و روی بورد، اعلامیه شو زده بودند...

هیع.. خدا بیامرزدش با اینکه هیچوقت ندیدم و نشناختمش..

با خودم میگم: یه روزی، یه کسی، که هیچوقت ندید و نشناختم، پشت همین میز کارگزینی میشینه و ردپا و پاراف و دستخط و امضاهای منو تو اسناد می بینه و میگه: هیع... خدا بیامرزدش... عجب با سلیقه و مرتب بوده

 

میرسم به برگه ای که مزینه به لکه های زرد و قهوه ای چای یا قهوه... برگه رو بیرون میارم و به حاجی نشونش میدم. میگه: کار خانوم ف-میمه، نکه چشمش نمی دید، مرتب میزشو با چایی خیس میکرد.

 

یادم میاد که خانم ف-میم، هنوز خدا بیامرز نشده.. لبخند می زنم و زودی لیوان دمنوشِ آویشنم رو از رو میز برمیدارم  تا گند نزنه به خدابیامرزیِ سالهای بعدمون..

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۴ ، ۱۱:۱۲
سیمرغ قاف

اثاث کشی

دوشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۳۳ ق.ظ


دارم میام که اینجا مستقر دائمی بشم، اگه خداوند بخواد

 

بعداً نوشت: خیلی جالبه، الان متوجه شدم که من پارسال درست همین روز، تو بیان ثبت نام کردم و صاحب حجره شدم.. بعد یک سال بعد، بدون توجه به این تاریخ هجدهم خرداد، تصمیم به اثاث کشی دائم گرفتم.

 

از هیژدهم تا هیژدهم فرجه..

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۴ ، ۱۰:۳۳
سیمرغ قاف