بهانه رفتن رای
یارای آنم نیست رایای تو باشم!
تم: نداری، خبر ز حال من نداری، که دل به جاده میسپاری، سحر ندارد این شب تار، مرا به خاطرت نگه دار..
یارای آنم نیست رایای تو باشم!
تم: نداری، خبر ز حال من نداری، که دل به جاده میسپاری، سحر ندارد این شب تار، مرا به خاطرت نگه دار..
جک میگه:
این دخترها چرا اینجورین؟
.
.
.
هم برای دوستی باهاشون باید مشقت بکشی، هم برا پیچوندنشون
واقعیت میگه:
یکیو میشناسم که اینجوری نبود.
با یه اشاره رام شد،
آخرشم که بهش گفتند: خفه شو بی شرف!!
آروم مُرد.
امروزم ترحیمشه... ترحیمو مگه روز سوم نمی گیرند؟
پیچک سبز نگاهت، روی دیوار دل من
رد پای عشق نابت، می رود تا ساحل من
دستهایی پر ز ِ باران، زیر چتری عاشقانه
ساختند باغ بهاری، یاسهایت از گِل من
گشته ام مجنونِ عشقت، همچو لیلی در لیالی
خطبه عشقی بخوان و محرمم شو عاقل من
آن لبان نوشدارو، هم شفای عاجل من
واژه ها با تو روانند، چشمها سیالِ امید
وه چه بیت خوبی آمد با شما در منزل من
این شعرو وقتی چارده ساله بودم برای ماه شب چارده دلم سرودم که بالایِ چارده ساله می گردم و پیداش نمیشه!
فریدونِ هم شهری ما، سه تا گل داره، یکی از یکی قشنگتر
سه تا شو میتونید بدانلودید و بگوشید... به یاد اون تک گل قلبتون! (مگه دارید؟ مگه میشه؟)
مدیونید فکر کنید از صبح تا حالا دارم سه تاشو گوش میکنم و یه بغض خفه کننده رو هی قورت میدم.
ته عنوان: دلم تنگه... تو با من مهربون باش!
شعر عنوان از: محمد سلمانی
این پست سمیراجان، بانی نوشتن این پست من شد.
تازه استخدام شده بودم و کلی انرژی و حوصله داشتم. هروقت راننده یا کاسبی بهم پول کثیف، پاره و درب و داغون میداد، بی هیچ اعتراضی قبول می کردم. اینطوری هم طرف خوشحال و خرکیف میشد از اینکه پول داغونشو قالب کرده، هم من اعصابم با یکی به دو کردن با این جماعت، خُرد نمیشد.
صبح به صبح میومدم پشت میز اداره و پولهای درب و داغونمو دسته میکردم. اونایی که اوضاعشون زیادی خراب بود، میذاشتم کنار تا سر ماه که میرم بانک تا حقوقمو بگیرم، عوضشون کنم.
مابقی رو هم که قابل تعمیر و ترمیم بودند، با چسب اداره میوفتم به جونشونو و پولهای رو به احتضارو احیاء کرده و واترپروف! تحویل جامعه می دادم.
یه روز یکی از همکارام گفت: این چسبهای اداره که به پول میزنی، چون بیت الماله، حرومه!
گفتم برو بابا، من واسه استفاده شخصی که این کار و نمی کنم، پول سرمایه ملیه، منم بیت المالو خرج همین سرمایه ملی می کنم، به عبارتی از این جیب به اون جیبه.
بعد یارو همین چسب بیت المال و بر می داشت میبرد خونه، دفتر کتاب بچه شو باهاش جلد می کرد، اصلنم حروم نبود.
یه چی دیگه هم بگم بخندید.
من عادتمه رو لوازم التحریر اداره، مخصوصاً خودکارهام، اسم می نویسم و میچسبونم. اینطوری کسی جرأت نمی کنه خودکارهامو بالا بکشه. اگر هم یکی اشتباهی برد، با دیدن اسمم میفهمه که خودکار مال کیه و پسش میاره.
گاهی که همکارا دارند با خودکار من از اتاقمون خارج میشن، بهشون میگم: ببخشید اون خودکار دستتون مال منه، البته قابل شما رو نداره ولی اگه ببریدش به زحمت دوباره برگردوندنش میوفتید.
حالا تو اداره قبلیم یه همکار شوخ طبعی داشتم که همیشه میگفت: ای خانم سیمرغ! چه کاریه اسمتو رو خودکارات مینویسی.. من هرچی خودکار تو اداره دارم و حتی خودکارهای تو خونه مون، همگی "سیمرغ" نشانه!
نفله (رئیس سابق) امروز اومد اتاقم
با کلی خوش و بش و خوش اخلاقی و تعریف و تمجید
و یک گلایه: چرا اتاق جدید ما تشریف نمیاری خانم سیمرغ؟!
بهش آجیل تعارف کردم
نشست و دوستانه کلی حرف زدیم و تجدید خاطرات نه چندان خوشمون باهم!
میگه: دیر شناختمت... تو دلی کارا رو انجام میدی... من با لجبازی ازت کار میخواستم!
بهش اعتراف کردم که چقدر تو کربلا دلم میخواست نفرینش کنم و نشد..
وقتی میره فکر میکنم یه جورایی دلم غصه داره...
حتی اگه کلاً از پژی بره، شاید دلتنگشم بشم...
خدایا هنرتو بنازم، چقدر راحت موضع دل آدمها رو از نفرت عمیق بر می گردونی
یعنی یه روزیم میاد که دلمو از اون همه عشق زیاااااااد بشوری؟
ب ت (با تأسف عمیق و بسیار!): نگران باش و بترس، شاید وقتی بیای که دیگه در دل من اثری از رخ ماهت نباشه
توضیح عنوان نوشت: داشتم این آهنگو گوش میدادم و شد عنوان پستم.. همین.