آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

بی تو شاعر بودم

دوشنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۲ ق.ظ

پیچک سبز نگاهت، روی دیوار دل من

رد پای عشق نابت، می رود تا ساحل من


دستهایی پر ز ِ باران، زیر چتری عاشقانه

ساختند باغ بهاری، یاسهایت از گِل من


گشته ام مجنونِ عشقت، همچو لیلی در لیالی

خطبه عشقی بخوان و محرمم شو عاقل من


چشم بیمارت فکنده یک تبی مهلک به قلبم

آن لبان نوشدارو، هم شفای عاجل من


واژه ها با تو روانند، چشمها سیالِ امید

وه چه بیت خوبی آمد با شما در منزل من


آن هلاهل ها که دادی نیمه شب بر کام جانم
نوش عمرم شد که مهرت، قندهای پر هِل من

انتظارت بر سر راه، هر غروب و شوق دیدار
باز هم تأخیر کردی، ای سوار کاهل من



این شعرو وقتی چارده ساله بودم برای ماه شب چارده دلم سرودم که بالایِ چارده ساله می گردم و پیداش نمیشه!


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۲۵
سیمرغ قاف

نظرات  (۹)

ماه شب چهارده ات الان رو به روته عزیزم چرا دنبالش میگردی . همین الان اومد ازت کیک گرفت :) . ولی خداییش داری تو این پژی حروم میشی با این طبع شاعریت عزیزدلم بوووووووووووووووووووس
پاسخ:
ماه شب سینزده! یه چایی بریز بیا بخوریم بینیم نیشخند
چاییت خوشرنگ باشه به مقام چاردهمی ارتقاء می یابی نیشخند

خودت بوووووووس قلب
چقده قشنگهههه

سیمرغی دیدی پاییز که میاد خاطراتم باهاش میاد؟؟؟
پاسخ:
چشات قشنگه قلب

آره... امون از پاییز... امون از خاطرات ... هیع..........

سلام

 

خدایی اگه این شعر رو چهار ده سالگی گفتی الان باید هفت هشت تا دیوان داشته باشی دختر

 

حروم شدی رفت

 

منو ببین -- ماشالله هزار ماشالله

هیچی ولش کن

 

بازم شعر بی نی ویس

پاسخ:
سلام... حالا چارده چارده هم که نه، نهایت یکی دو تابالا پایین، زیر دیپلم درهرصورت

اتفاقا همه اهالی خونه متفق القول اعتقاد به حروم شدنم دارن
حالا مفصل مینویسم تو یه پست


ممنون... خیلی دلم میخواد دست به قلم باشم اما سالهاست درست حسابی شعر نگفتم
شما ازم تعریف کردید دیگه مطمئن شدم شر! نگفتم
به قول علی آقا حروم شدی رفت 
این هم شعر من در همان چهارده سالگی 
بهار آمد بهار آمد بهار را 
زمستان رفت زمستان رفت زمستان 
پاسخ:
ممنون عمو جان rose

زمستان رفت، بهار آمد ولیکن
هنوزم این منم، تنهای تنها
فوق العاده بود ^_^
امضا : ماه شب هفت *-*
پاسخ:
مرسی ماه شب هفت starstarstar

سلام خوبی خیلی شنگ بود

حتمن ادامه بده.

14 روز دیگه تولدمه.ممنون که یادتونه.

پاسخ:
سلام ملیحه جان
ممنون که هستی

roseroserose
پس از همون چهارده سالگی چشت دنبال من بود آیکن نیشخند خخخخخ
پاسخ:
آره یادته؟  تو اون وختا تازه کلاس سوم ابتدایی بودی نیشخند
سلام.خوب بود.صبح هم اومدم خوندم جدا از اینکه احساس می کنید با این طبع شعر باید شاعر بودید(اصطلاحا حروم شدید و ازین حرفا...) یک چیز ذهنم رو مشغول کرد؛
شما در اون سن(که کتاب درسی ها تخصصی نبود) مطالعه آزاد داشتید که بدون اشتباه در وزن و قافیه و با این واژگان زیبا شعر گفتید یا موهب خدا بود!؟
(آخه میگن شاعر ها طبع شعر دارن و این مقدمه ای هست تا شعر بهشون الهام بشه)
حالا خودمونیم شما بهت الهام شد یا تاثیر مطالعه بود و قواعد وزنی رو از قبل بلد بودی؟!
برای مثال وزن شعری که می سرودید، می دونستید این است؟
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتنبحر رمل مثمن سالم . این وزن؛ وزنی شاد و نسبتا ضربی است و مناسب مضامین بزمی(شاد) است.
اگر که نه 
از وبلاگ اشعار که آدرسش رو گذاشتم و همینطور دو کتاب برای شروع آشنایی با شعر هم می توانید استفاده کنید.هر چند خودتون خبره اید.
راستی هر کس دستی به شعر داره این دلیل نمیشه باید شاعر میشد! نمی خواستم بگم اما من هم چندین غزل عاشقانه و عارفانه بین سنین 16 تا 20 سالگی گفتم و تک بیت و دو بیتی و رباعی و یکی دو تا مثنوی و یک قصیده نیمه کاره و خلاصه تو خدمت سربازی هم شعر سفارشی میگفتم برای رفقا اصلا این یک امتیازه و یک تفنن.

بقول دوستم اگر کسی یه راهی که داره میره تا آخرش بره اون به نتیجه رسیده ما که نیمه کاره گذاشتیم.
انشاءالله شما ادامه بدید به درجات استادی برسید بیایم یه روز درس پس بدیم باز هم نزد شما استاد.یا حق

پاسخ:
سلام علی آقا
ممنون که اینقدر با حوصله و دقت، چشماتونو مهمون این خونه میکنید
راستش از کامنت قبلی، همش تو فکر من بودید و حسابی دعاتون کردم

و اما جوابتون: من الانم وزن و قافیه رو درست نمیشناسم. رشته تحصیلی دبیرستانم ریاضی و دانشگاه مدیریت بوده، اما شب شعر زیاد می رفتم.
شعر هم چندتایی داشتم (همون موقعها) که متأسفانه دفتر شعرم گم شد و خودشونم از یادم رفت.
همین شعر "پیچک" فقط بیت دومش یادم مونده بود تا اینکه یه سررسید پیدا کردم مال اون وقتها و شعرمو توش نوشته بودم
منم شاعر نیستم و ادعایم ندارم و نمی تونم داشته باشم
بیشترم نثر مخصوصاً نثر منظوم رو دوست دارم.
با این همه باز هم ممنون از همه لطفتون.
الهی که خداوند همه دعاهای خیرم درحقتون رو به زودی و به راه خیر، اجابت کنه.
سلام سیمرغی جان عزیز!
راستش فکر نکنی من پست حروم شدنت رو خوندم و حالا دارم تقلبی میکنم ولی با این شعری که توی چارده سالگی ، حالا یکی دو سال کمتر یا بیشتر سرودی واقعن حروم شدی ...
کاش توی نظام آموزشی ما کشف استعداد میکردن ...
کاش خونواده ها به این موضوعات اهمیت میدادن ...
البته حالا هم دیر نشده ...
تا دستات حنائی نشدن ، که امیدوارم هرچه زودتر بشن ، و تا گرفتار زندگی نشدی ! میتونی طبع شعرت رو بیشتر پرورش بدی ...
برات سلامتی ، شادی ، سربلندی و از همه مهمتر حُسن عاقبت رو آرزو دارم ...
پاسخ:
سلام عمو بهمن عزیز

وایی گفتید دست حنایی، من دیگه دیوان شعرو بوسیدم گذاشتم کنار نیشخند

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی