کوچههای پُر از عطر و قرار
قرارهای مخفیانهمون، عصرها بود. وقتی خورشید پیراهن نارنجی میپوشید و میرفت تا پشت کوهها قایم بشه، ما هم از تاریکی بعدش استفاده میکردیم و تویِ یکی از پاتوقهای شهر، قایم میشدیم.
بیست سال پیش... دانهیل میزد.
وقتی میومد دنبالم، یک خیابون پایینتر از خیابون اصلی خونهمون پارک میکرد. بعد آروم آروم راه میاُفتاد سمت خونه. در فرهنگ و جوِ سنتی اون محل، این جور قرارها هنوز ممنوعه بود. تو کوچه پایین خونهمون، منتظرم میموند.
کوچه یه پیچ نود درجه داشت. همیشه داخل پیچ، میایستاد طوری که از هیچ جای کوچه، تا اون پیچ رو رد نمیکردی، نمیتونستی ببینیش. اما از سر کوچه، ندیده، میدونستم که اومده. آخه بویِ عطرش (امان از بویِ عطرش!) که کل کوچه رو رقص کنان طی میکرد و زودتر از خودش، به من میرسید....!
پ.ن 1: ما هم میتونستیم عاشقانههایی داشته باشیم. نداشتیم؟
پ.ن 2: تولدت مبارک، رفیقِ بیست سالهی خوش عطرِ من. راستی امسالم برات هدیه، عطر گرفتم. عطری که میگن جدایی میاره اما پیغمبر دین و آیینِ من و تو گفته: بهترینِ هدیهها عطره! میبینی جانم، عطرها بیتقصیرند. کین جُـ.دایـ.ی کار او نیست!
پ.ن 3: دانهیل، که الان یه عطر معمولیِ منسوخ شده است، اون وقتها خیلی رو بورس بود. حتی تو فیلمهای آبدوغخیاریمون هم ازش اسمی برده میشد. مثلاً این یه دیالوگ از صحنهای در فیلم لج و لجبازیه:
- (سارا خوئینیها): دانشکده که میرفتم، از بویِ اُدکُلُنش میفهمیدم از کجا رد شده رفته. این بویِ اُدکلن دانهیلِ فرهاد، همه بچههای دانشکده رو دیوونه کرده بود.
- (سحر ذکریا): نُچ نُچ نُچ... پس همش زیر سرِ این دانهیله!
________________
یـآدش بخیـر... یاد همه فیلمهای آبدوغخیاری که با پایانِ خوششون شرافت داشتند به فیلمهای هرز و بی تَهِ این دوره... یادِ قرارهایِ مخفیانه... کوچههای تنگ و پرپیچ... یادِ عطرهای تموم شده و هنوز از یاد نرفته!
و در آخر: سلام به آن روز که حسرت گذشته در آن نیست!
تمِ پست: تولدت مبارک مخلوط با عطر تنت پیچیده...