آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

قبلش این رو بخونید


حالا برسیم به اون اتفاقی که گفتم...


موضوع از این قراره که چند سال پیشا بود، تو یه جمع زنونه دوستانه-فامیلی که تعداد زیادی از خانمها بین سن شونزده سال تا شصت هفتاد ساله حضور داشتند، و از قضا اکثراً خانمهایی بسیار معتقد و مومن و مذهبی بودند، صحبت ماهواره و بعضی شبکه ها و برنامه هاشون مطرح شد.

ما اون موقع ماهواره داشتیم. یعنی هر از گاهی برنامه هاشو نگاه می کردیم. مثلاً من خودم تو یه تایم بین برگشتنم از سرکار تا وقت نماز، یکی دو تا از سریالهای ترکی شبکه جِـم رو نگاه می کردم.

دروغ نگم، خیلی ازشون خوشم نمیومد ولی فقط برای سرگرمی و جذابیت مسائل جانبی که در سریالها بود، مثل مدل لباس و دیزاین خونه و صحنه های طبیعت، این کشش رو برام داشت که مشتری هر روزه سریالها باشم.

اون موقع ها، فاطما گل پخش می شد.

یادمه یکی از خانمهای اون جمع، که حدوداً سی و پنج شیش ساله، متأهل و مادر یه دختر ده ساله بود، و از قضا.... بسیار هم به نجابت و اعتقادات دینی و مبادی آداب اسلامی بودن، معروف بود یه اعتراف سنگینی کرد...


اعتراف ایشون رو از زبان خودشون میگم:

من چهارده پونزده ساله بودم که داییم زن گرفت. خانمش از همشهریهای دور بود که با ما رفت و آمدی نداشتند و فقط بزرگترها همدیگه رو میشناختند. تو مراسمهای دایی، من با برادر خانمش، علی آقا، آشنا شدم. ایشون چند سال از من بزرگتر بود و دانشگاه درس میخوند. از همون آشنایی اولیه، یه حسی تو نگاش بود که من می فهمیدم چیه و خوشم میومد... اون به من علاقه داشت.

خانواده علی، وضع مالی درب داغونی داشتند لذا علی مجبور بود که همراه درس، کار هم کنه. پسر خیلی خودساخته و با شخصیتی بود.

حیف که من در خانواده ای بزرگ شده بودم که دخترا رو زود شوهر میدادند و اِلا اگه میشد صبر کنم تا علی، درسش تموم شه و یه جایی کار درست حسابی بگیره، قطع به یقین میومد خواستگاریم و زنش می شدم.

اما نه منِ تازه نوجوون شده، آونقدرا دل بسته علی بودم، نه خانواده ام اون همه صبر می کردند.

خلاصه که تا علی درسش تموم بشه و بره سربازی، من شوهر کردم و مادر شدم.

خدایی شوهرمم خیلی شرایطش از علی بهتر و سَرتر بود. منم دوسش داشتم و دارم. الانم شکر خدا خیلی خوشبختیم.

ما با علی اینا رابطه ای نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش، دختر داییم دانشگاه قبول شد و یه جشن بزرگ گرفت. اونجا بعد چند سال علی رو دیدم و البته دیدارش برای من، که از اول هم علاقه خاصی بهش نداشتم، خیلی عادی بود. ولی اونو به شدت به هم ریخت.

اونقدری که مراسم تموم نشده، از خونه داییم زد بیرون و زن و بچه شو هم با خودش نبرد. راستی نگفتم، علی هم ازدواج کرده بود و یه پسر کوچولو داشت.

زن علی دختر خوب و زیبایی بود. تازه از زن داییم هم شنیده بودم که از خونواده علی خیلی سَرتَر بوده و پای عشقی که به علی داشته نشسته و با وجود تمام مخالفتهای خانواده اش، زنش شده...

علی تو زندگیش هیچی کم نداشت که بخواد دوباره یاد من بیفته.


از اون شب و دیدن علی بعد اون همه سال، چیزی تو زندگی من تغییر نکرد تا اینکه سریال فاطماگل شروع شد. این هنرپیشه نامزد فاطما گل، کریم، خیلی شبیه علی بود. اوایل خیلی توجه نمی کردم ولی کم کم یه حس و کششی منو به دیدن این سریال بیشتر ترغیب می کرد.

حالا میخوام اعتراف کنم که... که از وقتی این سریال رو می بینم... خیلی وقتا.. خیلی روزا و خیلی شبها... ناخواسته و گاهی هم خواسته... به علی فکر می کنم....!!!




بقیه شو میام میگم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۱۰
سیمرغ قاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی