سَنگ کُته!
خیلی نامردیه که این دو تا درد رو یکی میدونند!
آخه دردِ برای یه سنگِ پر زحمتِ بی خاصیت
با درد برای یه فسقلکِ ناس ناسی که تو هر قدمش هزار امید و برکت هست، یکیه؟؟؟
اولش با درد جانکاهی شروع شد که نه میدونستیم چیه و نه از کجاست
دردی که شبیه یه دیوانهِ پشتِ مازراتی نشسته... فقط می گازید و می گازید و امان نمیداد یه نفس بکشی
بعد چند ساعت تحمل این دردِ تشبیه شده به درد زایمان (که این بالا گفتم، اصلنم این دو تا درد شبیه و یکی نیستند)
سونو یه سنگ نشون داد که گوشه لوبیام نشسته!
از اون به بعد بود که پتدین و مورفین و دیکلوفناک، شدن یار غار و رفیق گرمابه گلستانِ ما
خلاصه که جونم براتون بگه، مام بالاخره سنگمونو زاییدیم!
اما خداییش با این دردهایی که من کشیدم
الان باس مادر سه تا بچه قد و نیم قد بودم نه یه دونه سنگ شن ریزه شده ی بوگندو!
ولی هر چی باشه، سنگ خودمه و از اومدنش خوشحالم
بیا...
بیا بغلم سنگَک توچولوی من....
بیا یه بوس بده مامان...
شمام به جای اینکه ایش و جیش کنین، بهم تبریک بگین دیگه
پی نوشتها:
1- میگما حالا باید به یکی که سنگ زاییده چی گفت؟
قدم نو سنگیده مبارک؟!
چشمِ کبد کلیه تون روشن؟!!!
ایشالا زیر سایه حجر الاسود بزرگ شه؟!!
من که میگم: بلا نبینی دُخدر... دردِ اینجوریم نکشی هیچوقت
2- عنوان به طالقانی یعنی: بچه ی سنگ... که اقتباس گرفته شده از یک ناسزایِ طالقانی دیگه است. (سَگ کُته = پدر سگ!)
3- برای دفع سنگم، قطره سنگکُل خوردم... دوسین خوردم... عرق خارشتر و خارمریم و خارخاسکم خوردم. (امیدوارم هیچوقت اینایی که گفتم به کارتون نیاد!)
و آخر اینکه: سلامتی نعمتِ بزرگ و پنهانی است که آدمی قدرشو نمیدونه
الحمدلله بعدد علمه