آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

پِر حَبسه یا پسرِ همسایه حَبسه؟

سه شنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۸:۲۳ ق.ظ

دوره راهنمایی یه معلم زبان داشتیم به اسم خانم سحرخیز. یه زنِ تپلِ سفید و بامزه‌ی شمالی با ته لهجه‌ی گیلکی که سعی می‌کرد به هر طریقی که می‌تونه بهمون انگلیسی یاد بده. (معلم انگلیسی‌مون بود.)

جدای از اخلاق خوب و صورت خندانش، کوشش‌های زیاد و خلاقیت‌هایی به کار می‌برد و مثلاً تو هر کلاس، یه پوستر دیواریِ دست‌ساز از حروف الفبا و نقاشی کلماتی که با اون حروف شروع می‌شد درست می‌کرد و  برای اون سالها (دهه هفتاد) خیلی هم خاص و جالب بود.

چند سال پیاپی هم معلم نمونه انتخاب شد. ازش دو تا «ذکرِ خاطره» به یادم مونده که این دو خاطره رو یکی تو مراسم تقدیر معلم نمونه و یکی دیگه تو مراسم دهه فجر برامون تعریف کرده بود. با نقل قول از خودش می‌نویسم:

خاطره اول روز معلم و مراسم تقدیر از معلم نمونه

بچه‌ها فکر نکنین ما از اولش با دونستنِ زبون انگلیسی به دنیا اومدیما...! منم مثل شما، با صدتا بدبختی و به این در اون در زدن، تونستم این زبان رو یاد بگیرم. تازه زمان ما، امکانات الانِ شما هم وجود نداشت. (امکاناتی مثل کلاس زبان و فیلمهای کمک آموزشی و انواع کتابها رو می‌گفت که اون زمان در دسترس ما بود.)

ولی ما برای یاد گرفتن، تلاش می‌کردیم و خودکفا بودیم! و گاهی هم خلاقیت به خرج می‌دادیم. مثلاً با دوستم قرار گذاشته بودیم برای هر کلمه انگلیسی، یه دیالوگ نمایشنامه طوری بسازیم تا اون کلمه و معنیش، خوب یادمون بمونه. به عنوان مثال برای کلمه perhaps دوستم ازم با لهجه‌ی شمالی می‌پرسید: دترجان، پِر حَبس؟ (یعنی: دخترجان، پدرت تو حبسه؟) و من جواب می‌دادم: شاید! بذار ظهر برم خونه ببینم تو حبسه یا نه!

مطمئنم همه اونایی که خاطره پِرحبس رو شنیدن، تا آخر عمرشون معنی perhaps از یادشون نرفت.

خاطره دوم دهه فجر و مراسم بزرگداشت روز پیروزی انقلاب

ما تو یه روستایی زندگی می‌کردیم که نزدیک کوهِ جنگلی بود. مثل همه خونه‌های روستایی، یه حیاط داشتیم که تهش، توالت خونه قرار داشت. شبها، دستشویی رفتن مکافاتی بود واسه خودش. چون علاوه بر تاریکی و دوری مسیر و سرمای فصول آخر سال، ترس از اجنه و ترس واقعی‌ترِ حمله حیوانات وحشی که گاهی از جنگل به روستا میومدند هم وجود داشت. واسه همین ما معمولاً شبها تنهایی دستشویی نمی‌رفتیم و با خودمون، همراه! می‌بردیم.

یه شب خواهرم منو از خواب ناز بیدار کرد تا باهاش برم دستشویی. منم خواب آلود، فانوس رو برداشتم و همراهش به حیاط رفتم. همینطوری که پشت در دستشویی منتظرش بودم، خیلی اتفاقی و غیرارادی، فانوس رو بلند کردم رو به جنگل، و دو سه باری دایره وار چرخوندمش.

فردا که از خواب بیدار شدم تا برم مدرسه، مادرم گفت که صبح علی الطلوع، مأمورای ساواک ریختند تو ده، و پسر همسایه‌مون رو که فعالیتهای مذهبی و سیاسی داشته گرفتند و بردند. بعداً مشخص شد اتهامش این بوده که نصفه شبی با فانوس، به همدستانِ پنهان شده‌اش تو جنگل، علامت می‌داده!! همدستهایی که هیچوقت رد و اثری و هویتی حتی! ازشون پیدا نشد. اون طفلک هم هرچی زیر شکنجه، قسم و آیه خورده بود که این کار رو نکرده، حرفشو باور نکرده بودند.

خدایا از سر تقصیرات بچگی‌هامون بگذر!

پ.ن: هرجا هستی سلامت و خوش باشی خانم سحرخیزِ عزیز که حتی نمی‌دونم اسم کوچیکت چیه.

پ.ن2: اون زمانا رسم نبود تو مدرسه، معلمها رو با اسم کوچیک بشناسیم. اصلاً نود و نه درصد معلمها، اسم کوچیکشون مخفی و جزء اسرار دولتی! محسوب می‌شد. واقعاً چرا؟؟؟

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی