آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

آشیونه سیمرغ (خاطرات یک مستخدم)

من میخوام سیمرغ باشم... قاف منو تو می کَنی؟

بسم الله الرحمن الرحیم

بسم الله و آمنت بالله و توکلت علی الله و ماشاءالله و لا حول و لا قوه الا بالله

وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ

توضیحات:
* اون عکس بالا خودمم، سیمرغ پر بسته ی بال شکسته، روی بال طیاره!
*** کپی کننده مطالب و عکسها، در دنیا و آخرت مدیونمه.
* اگه مطلب یا شعری از خودم نبود، میگم.
*** نظردونی بازه، بدون تایید نظراتتون درج میشه، مواظب باشید.
* همه نوشته هام لزوما حس و حال و تجربیات و واقعیات زندگی خودم نیست، پس منو با حرفام بشناسید ولی قضاوت نکنید.
*** ممنون از همه تون.

اللهم عجل لولیک الفرج

بایگانی

خدا هم عجب طنّاز قهّاریه. طنزاش یه جوری قویه که اشک آدمو در میاره!

صحنه مستند طنز

مکان: اتاق انتظار مطب زنان

هر دو برگه‌های سونوگرافی به دست، روی صندلی‌ها نشسته‌اند. هر دو بی‌قرار... مضطرب... در نیم قدمی گریه کردن.

زن اول: چهل و چند ساله، نازا، بعد از چهل و چند روز خون‌بینی، بعد از بیست و چند سال درمانِ بی‌نتیجه، به یک یائسگی زودهنگام و جراحی برایِ خروج سیستمِ تولید مثلِ به دردنخورش توصیه می‌شود. دست‌های تا آرنج از طلا پرِ زن، دستمال سپیدِ تور بافی‌دارش را به روی چشم‌هایش می‌کشد. ردی از سیاهی سرمه بر آن باقی می‌ماند. صدایش که می‌کنند با طمأنینه بلند می‌شود، پالتویِ شیکش را صاف می‌کند و کیف مارک‌دارش را به دست می‌گیرد. صدای چکمه‌های پاشنه بلندش در راهرو سمفونی غریبی از درد و ثروت می‌نوازد.  

زن دوم: ریز نقش، سی ساله، مادر دو کودک هشت و ده ساله، بیمه ندارد! احتمالاً مطلقه، کتانی‌های خیس و شلوار تنگِ نازکِ نامناسب فصل او را به لرزه انداخته‌اند. مدام با مردی که روی گوشی «آقای سهرابی» سیو شده تماس می‌گیرد! و پشت تلفن می‌گوید: حالا چه کار کنم؟ صاحب‌کارش است می‌شود حدس زد همان صاحب‌کاری که بیمه‌اش نکرده اما حامله‌اش چرا... مرد جواب سربالا می‌دهد و گوشی تلفن سرپایین می‌شود.

زن گریه می‌کند و با دستمال کاغذی مچاله شده، فین فینش را می‌چیند. سونوگرافی او یک بارداری پنج هفته دوقلو! را نشان می‌دهد. می‌گویم: مبارک است. می‌گوید: کورتاژ سراغ نداری؟!!

دکتر زنان می‌گوید: کیه داره گریه می‌کنه؟ پاشو بیا رو تخت دراز بکش ببینم...

***

طنّاز عالم، حکمت و قدرتت رو شُکر... اما قوه‌ی درک خیلی از کارهایت را ندارم. نمی‌شد یکی از این دوقلوهایی که قرار است کشته شوند را در دل آن یکی می‌کاشتی؟

ذهنِ مدافعِ خدایم می‌گوید: نه نمی‌شد! چون دور از عدالت اوست که خونِ دل و درد فقط مختص یک گروه از بندگانش باشد. ضمناً تو سرت به کار خودت باشه بنده... تو رو چه به این حرفها و کارها...

شُکر و دیگر هیچ

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۰/۰۵
سیمرغ قاف

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی