عطرِ خاطرات سنجدی مادربزرگ
مادربزرگم عاشق بویِ شکوفههای درختِ سنجد بود. هر وقت از خونهاش که نزدیک خونه قدیمی ما بود، میومد پیشمون -که این کار تقریباً هر روزه انجام میشد- یه برگی از درخت سنجدِ سر راه میکَند و تا خونه ما، بوش میکرد و سرمست میشد.
بارها شده بود برگ رو جلویِ دماغ ما هم بگیره و بگه: بِین چه خُجیره بو مینه بَبه جان!
چند روزه که وقتی میرم آبدارخونه، بویِ خاطرهانگیز شکوفههای سنجد، به مشامم میرسه و منو هم عین مادربزرگم سرمست خودش میکنه.
شکوفههای سنجد حیاط آبدارخونهمون
یاد خوشبوی ننه جانم بخیر
روحش شادِ شادِ شاد
ننهای که عاشق بویِ خوش بودی و قلیون میکشیدی
عطر یادت میمونه مثلِ شکوفههای سنجد تو قُلقُلِ خاطراتم
راستی، تو بهشت بهت قلیون میدَن؟... خدا کنه ترک کرده باشی عزیزم!
پ.ن بابی ربط!: فردا روزی که بیاید، کی یاد میکنه از ننه قدکوتاهِ عادل و اسرا و زهرا خدا!؟
پ.ن باربط: سنجد، نماد نزدیکی قلبها و صمیمیت و عشق در فرهنگ طالقان هست. یه مثل داریم برای اینکه بگیم دو نفر خیلی صمیمی هستند، به کار میبریم: «یه سُنجه بَلگی سَر نُشتییَن». یعنی این دوتا روی یه برگِ سنجد نشستند. برگ سنجد، باریکه و دو نفر اگه بخوان تو یه جای باریکی بشینند، به هم میچسبند و جیک تو جیک میشن. نمایش زیبایی از عشق و صمیمیت. به همین راحتی، به همین خوشمزگی.
پ.ن بی ربط: امروز، به تاریخ پنجم اردیبهشت چهارصد و دو دو تکه از پارههای جگرم بعدِ سیزده سال، با هم صحبت کردند. ای خدا این وصل را هجران مکن...